PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خجالت می کشم به چشمان خسته ی مادرم نگاه کنم.....



!!yalda!!
08-08-2015, 08:39 AM
وقتی به ۳ سال دوستی های خیابانی فکر می کنم خجالت می کشم و از خودم بدم می آید. چرا که هیچ گاه فکر نمی کردم آن ها قصد سوء استفاده دارند و من تنها به آرزوها و رویاهایی می اندیشیدم که پس از ازدواج با آن ها برآورده خواهد شد اما..










به گزارش پارس به نقل از خراساندختر ۱۶ ساله ای که به همراه پسری ۱۷ ساله در یکی از پارک های مشهد دستگیر شده بود در حالی که با چشمانی پر از اشک التماس می کرد تا مأموران انتظامی ماجرای دوستی خیابانی او را به مادرش اطلاع ندهند درباره چگونگی آغاز روابط پنهانی و آشنایی های خیابانی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری کاظم آباد مشهد گفت: کودک خردسالی بودم که پدرم بر اثر بیماری قلبی فوت کرد. مادرم، همه تلاشش را برای آسایش و خوشبختی ما به کار گرفته بود و به چیزی جز سعادت و آینده ما نمی اندیشید او مدام کار می کرد و به هر طریقی که بود هزینه های تحصیلی خواهر و برادرانم و همچنین مخارج زندگی و اجاره بهای منزلمان را تأمین می کرد. زمانی که من به ۱۳ سالگی رسیدم خواهر و ۲ برادرم ازدواج کردند و با کمک های مادرم که دیگر در ۲ شیفت کار می کرد زندگی جدیدی را کنار همسرانشان شروع کردند و بدین ترتیب من که آخرین فرزند خانواده بودم تنها شدم. با وجود این، مادرم دست از کار و تلاش نمی کشید و اعتقاد داشت که من باید به دانشگاه راه پیدا کنم تا او احساس غرور کند. مادرم از صبح تا شب سر کار بود و خواهر و برادرانم نیز درگیر مشکلات زندگی خودشان بودند. وقتی از مدرسه به منزل بازمی گشتم در خانه احساس تنهایی می کردم و به همین خاطر بیشتر اوقات را در خیابان و یا پارک نزدیک منزلمان می گذراندم. در یکی از همین روزها، با ابراز محبت پسر ۲۱ ساله ای روبه رو شدم. عطا چنین وانمود می کرد که اگر نتواند با من ازدواج کند زندگی اش نابود خواهد شد. او با دروغ ها و جملات فریبنده کاری کرده بود که من هر روز بیشتر به او وابسته می شدم به طوری که حتی یک روز را هم بدون دیدن او نمی توانستم سپری کنم. در افکار خودم قصری از یک زندگی رویایی ساخته بودم و به چیزی جز ازدواج با عطا نمی اندیشیدم، اما همه این افکار سرابی بیش نبود چرا که ۳ سال بعد از این آشنایی خیابانی و روابط پنهانی، فهمیدم عطا با یکی از بستگانش ازدواج کرده است و دیگر پاسخ تلفن هایم را نمی دهد. وقتی متوجه شدم به راحتی فریب خورده و مورد سوء استفاده قرار گرفته ام تصمیم گرفتم برای انتقام از عطا دوست دیگری انتخاب کنم. این گونه بود که با سینا در پارک آشنا شدم و مدتی با او ارتباط داشتم اما اکنون که مأموران ما را با یکدیگر دستگیر کرده اند، مدعی است که اصلاً مرا نمی شناسد. حالا پی برده ام که باز هم فریب خورده ام، اما دوست ندارم مادرم چیزی از خیابان گردی های من بداند چرا که خجالت می کشم در این شرایط به چشمان خسته اش نگاه کنم و...