PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شاعرانه های ناب......قلم بارونی من



!!farzane!!
02-25-2017, 01:42 PM
حسّ و حال همه ی ثانیـه ها ریخت به هم

شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید

آمدیّ و همـه ی فرضیه ها ریخت به هم!

روح غمگینِ تـــو در کالبدم جا خوش کرد

سرفه کردی و نظام ریه ها ریخت به هم

در کنـــار تــــو قدم مــــی زدم و دور و بـــرم

چشم هایم پُر خون ، قرنیه ها ریخت به هم

روضه خوان خواست که از غصه ی ما یاد کند

سینه ها پــاره شد و مرثیه ها ریخت بــه هم

پای عشق تـــو برادر کُشــی افتاد به راه

شهر از وحشت نرخ دیه ها ریخت به هم

بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند

دلمان تنگ شد وُ قافیــه ها ریخت به هم

من که هرگز به تو نارو نزدم حضرتِ عشق!

پس چرا زندگیِ ساده ی ما ریخت به هم؟

!!farzane!!
02-26-2017, 01:33 PM
گیرم که دلم در گرو ناز کسی نیست !؟http://static5.cloob.com//public/user_data/gen_thumb/n-15-08-10/23/2994b4ecc50a62a22af1762ea49167ab-425
چشمان زمین خورده , نظر باز کسی نیست
عاقل تر از آنم بشوم در به در عشق .... !
این بال شکسته پر پرواز کسی نیست
دلخوش به قفس می کنم و قرن پس از قرن
چشمم به در و پنجره ی باز کسی نیست
از من بگریزید که من دیوانه ام امشب
ناز نفسم در خور آواز کسی نیست
تضمین نکند هیچ کسی , خانه ات آباد
ویرانی من , خانه برانداز کسی نیست ... !
من می روم امشب که نظر باز نباشم
دیوانگی ام نیز خبر ساز کسی نیست
گیرم که دلم در گرو ناز کسی نیست !؟
چشمان زمین خورده , نظر باز کسی نیست
عاقل تر از آنم بشوم در به در عشق .... !
این بال شکسته پر پرواز کسی نیست
دلخوش به قفس می کنم و قرن پس از قرن
چشمم به در و پنجره ی باز کسی نیست
از من بگریزید که من دیوانه ام امشب
ناز نفسم در خور آواز کسی نیست
تضمین نکند هیچ کسی , خانه ات آباد
ویرانی من , خانه برانداز کسی نیست ... !
من می روم امشب که نظر باز نباشم
دیوانگی ام نیز خبر ساز کسی نیست

!!farzane!!
03-01-2017, 08:25 PM
طعم تلخ زندگی گاهی دو چندان می شود
آدم از دست خودش گاهی گریزان می شود

بر لبانش خنده می دوزد ولی دلشاد نیست
زیر بار غصه ها ناچار خندان می شود

زخم ها و ضربه های دشمنان دردش کم است
آدمی از ضربه های دوست نالان می شود

مثل شب بویی که شب هنگام خوشبو می شود
از طلوع روز نو غمگین و ترسان می شود

معنی زندان که ترکیب اتاق و میله نیست
گاه آزادی خودش هم مثل زندان می شود

وای بر روزی که شاعر خسته و غمگین شود
آخر هر مصرع و هر واژه گریان می شود

!!farzane!!
03-24-2017, 10:25 PM
حق من بود که باشى و نگاهم بکنى

که به هر ثانيه با عشق دعايم بکنى

حق من بود که از نم نم باران بهشت

خوشه اى عشق بچينى و صدايم بکنى

حق من بود بمانى و در اندوه غروب

سپرم باشى و با عشق تو رامم بکنى

حق من بود که در منزل تو جاى شوم

نه که در خلوت کوچه تو سلامم بکنى

حق من بود که آغوش تو جايم بشود

نه که در معرکه ى عشق وداعم بکنى

حق من بود چو آهو تو اسيرم باشى

نه که با وسوسه اى طعمه ى دامم بکنى

حق من بود بهار دل من باشى تو

نه که در فصل خزان بر سر دارم بکنى

حق من بود تو باشى همه ى دلخوشيم

تو نماندى که مرا مست و خرابم بکنی


حق من بود...

omid tanha
03-29-2017, 12:42 PM
سلام سال نو مبارک بازم مثل همیشه خوب و زیبا و عالی مینویسی ممنون

!!farzane!!
03-30-2017, 01:29 AM
سلام سال نو مبارک بازم مثل همیشه خوب و زیبا و عالی مینویسی ممنون

ممنون شما همیشه به من لطف داری
....سال نو و تولدت هم مبارک