PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : لال میشوم ... تو سخن بگو ...



L O S T
03-04-2018, 05:48 AM
یادم آمد ...

تو را از روزی که یادم دادند چیزی را جا نگذارم ، جا گذاشتم ...

از روزی که یاد گرفتم چیزی یادم نرود فراموشت کردم ... یادش به خیر گریه های بی بهانه

یادش به خیر دوست داشتن های بی دلیل ...




دوست داشتن که دلیل نمی خواهد ... می خواهمت ...

زمان که می گذشت من هم بزرگ شدم ... غذا را برای زودتربزرگ شدن خوردم ...

کار خوب که میکردم می گفتند بزرگ شدی ... زمین که میخوردم می گفتند بزرگ شدی ...

آنقدر بزرگ شدم که یادم رفت کوچکم هنوز خیلی ...


عزیزم تقصیر کردم تقصیرم کن ... صاف و ساده بگویم دلم برایت گرفته است ...

آنقدر که هی بهانه می کنم و خلوت می کنم و درد میکشم و گریه میکنم ...

گریه میکنم بی هق هق و میخندم میان گریه هایم ...


به خدا اگر ببینی فکر میکنی دیوانه شده ام !!!


آری دیوانه شده ام ... از بن این دنیای بی تو دلم گرفته ... تاب دیدنش را ندارم ...


بی قرار شده ام عزیزم ... بی قرار .. بی تاب ...


بی حوصله گی میکنم ... شرمنده ام که خاکستری می شوم و رنگین کمان حضورت را یادم میرود ...


سخت است بر من که همه را می بینم حتی آنهایی که نمیخواهم بینمشان را هم میبینم و تو را ...

.و تو را نه ... تو را نه و تو را نه ............


سخت است بر من که میشنوم حتی صدای آنهایی را که اصلا نمیخواهم بشنوم و حتی نجوایی و زمزمه ای از تو را نه ...

دریغ از من مدار که توانم نیست ...





توانم نیست عزیزم ... توانم نیست ...


بی آزار تر از آنم که دلم را رنجه دهم و مهربان تر از آنی که ... که هیچ ...


لال میشوم ...

تو سخن بگو ...