*Ava*
09-24-2015, 09:08 PM
http://www.beytoote.com/images/stories/economic/en5999.jpg
اشعار زیبا و خواندنی محمدحسین بهجت تبریزی (شهریار)
شمعی فروخت چهره که پروانه تو بودعقلی درید پرده که دیوانه تو بود
خم فلک که چون مه و مهرش پیاله هاستخود جرعه نوش گردش پیمانه تو بود
پیرخرد که منع جوانان کند ز میتابود خود سبو کش میخانه تو بود
خوان نعیم و خرمن انبوه نه سپهرته سفره خوار ریزش انبانه تو بود
تا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دلهر جا گذشت جلوه جانانه تو بود
دوشم که راه خواب زد افسون چشم تومرغان باغ را به لب افسانه تو بود
هدهد گرفت رشته صحبت به دلکشیبازش سخن ز زلف تو و شانه تو بود
برخاست مرغ همتم از تنگنای خاککورا هوای دام تو و دانه تو بود
بیگانه شد بغیر تو هر آشنای رازهر چند آشنا همه بیگانه تو بود
همسایه گفت کز سر شب دوش شهریارتا بانک صبح ناله مستانه تو بود
اشعار زیبا و خواندنی محمدحسین بهجت تبریزی (شهریار)
شمعی فروخت چهره که پروانه تو بودعقلی درید پرده که دیوانه تو بود
خم فلک که چون مه و مهرش پیاله هاستخود جرعه نوش گردش پیمانه تو بود
پیرخرد که منع جوانان کند ز میتابود خود سبو کش میخانه تو بود
خوان نعیم و خرمن انبوه نه سپهرته سفره خوار ریزش انبانه تو بود
تا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دلهر جا گذشت جلوه جانانه تو بود
دوشم که راه خواب زد افسون چشم تومرغان باغ را به لب افسانه تو بود
هدهد گرفت رشته صحبت به دلکشیبازش سخن ز زلف تو و شانه تو بود
برخاست مرغ همتم از تنگنای خاککورا هوای دام تو و دانه تو بود
بیگانه شد بغیر تو هر آشنای رازهر چند آشنا همه بیگانه تو بود
همسایه گفت کز سر شب دوش شهریارتا بانک صبح ناله مستانه تو بود