پس از این گوش ِ فلڪ نشنود افغان ِ ڪسے
ڪہ من این گوش ز فریاد و فغان ڪر ڪردم
پس از این گوش ِ فلڪ نشنود افغان ِ ڪسے
ڪہ من این گوش ز فریاد و فغان ڪر ڪردم
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
ﯾﮏ ﺩﻡ ﺑﯿﺎ ﺑﺎ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﭽﺮﺧﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ
ﭼﺮﺧﯽ ﺑﺰﻥ ، ﻣﺴﺘﯽ ﻧﻤﺎ، ﺩﻝ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﺭﺍﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
هر چه به جز خیال او قصد حریم دل کند در نگشایمش به رو از در دل برانمش
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
آبی که از این دیده چو خون میریزد خونیست بیا ببین که چون میریزد
پیداست که خون من چه برداشت کند دل میخورد و دیده برون میریزد
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
ما دوسر چون شانهایم ایرا همیزیبد به عشق
در سر زنجیر زلفش شانه ی دیوانگی
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.