صفحه 1 از 4 123 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 38

موضوع: دیوان غزلیات شهریا ر

Hybrid View

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    1075
    نوشته ها
    2,151
    پسندیده
    395
    مورد پسند : 506 بار در 418 پست
    Windows XP Chrome 49.0.2623.112

    دیوان غزلیات شهریا ر




    شهریار » گزیدهٔ غزلیات




    گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اینجا

    فدای اشتباهی کآرد او را گاهگاه اینجا

    مگر ره گم کند کو را گذار افتد به ما یارب

    فراوان کن گذار آن مه گم کرده راه اینجا

    کله جا ماندش این جا و نیامد دیگرش از پی

    نیاید فی المثل آری گرش افتد کلاه اینجا

    نگویم جمله با من باش و ترک کامکاران کن

    چو هم شاهی و هم درویش گاه آنجاو گاه اینجا

    هوای ماه خرگاهی مکن ای کلبه درویش

    نگنجد موکب کیوان شکوه پادشاه اینجا

    توئی آن نوسفر سالک که هر شب شاهد توفیق

    چراغت پیش پا دارد که راه اینجا و چاه اینجا

    بیا کز دادخواهی آن دل نازک نرنجانم

    کدورت را فرامش کرده با آئینه آه اینجا

    سفر مپسند هرگز شهریار از مکتب حافظ

    که سیر معنوی اینجا و کنج خانقاه اینجا
    قدر اونی را بدون

    که تو زندگیت باعث میشه

    ازذوق وشوق اشک بریزی

    نه از غصه وغم

  2. Top | #2

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    1075
    نوشته ها
    2,151
    پسندیده
    395
    مورد پسند : 506 بار در 418 پست
    Windows XP Chrome 49.0.2623.112






    به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یارا

    که این دو فتنه بهم می زنند دنیا را

    چه شعبده است که در چشمکان آبی تو

    نهفته اند شب ماهتاب دریا را

    تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح

    به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را

    کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن

    که چشم مانده به ره آهوان صحرا را

    به شهر ما چه غزالان که باده پیمایند

    چه جای عشوه غزالان بادپیما را

    فریب عشق به دعوی اشگ و آه مخور

    که درد و داغ بود عاشقان شیدا را

    هنوز زین همه نقاش ماه و اختر نیست

    شبیه سازتر از اشگ من ثریا را

    اشاره غزل خواجه با غزاله تست

    صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

    به یار ما نتوان یافت شهریارا عیب

    جز این قدر که فراموش می کند ما را
    قدر اونی را بدون

    که تو زندگیت باعث میشه

    ازذوق وشوق اشک بریزی

    نه از غصه وغم

  3. Top | #3

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    1075
    نوشته ها
    2,151
    پسندیده
    395
    مورد پسند : 506 بار در 418 پست
    Windows XP Chrome 49.0.2623.112






    به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یارا

    که این دو فتنه بهم می زنند دنیا را

    چه شعبده است که در چشمکان آبی تو

    نهفته اند شب ماهتاب دریا را

    تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح

    به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را

    کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن

    که چشم مانده به ره آهوان صحرا را

    به شهر ما چه غزالان که باده پیمایند

    چه جای عشوه غزالان بادپیما را

    فریب عشق به دعوی اشگ و آه مخور

    که درد و داغ بود عاشقان شیدا را

    هنوز زین همه نقاش ماه و اختر نیست

    شبیه سازتر از اشگ من ثریا را

    اشاره غزل خواجه با غزاله تست

    صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

    به یار ما نتوان یافت شهریارا عیب

    جز این قدر که فراموش می کند ما را
    قدر اونی را بدون

    که تو زندگیت باعث میشه

    ازذوق وشوق اشک بریزی

    نه از غصه وغم

  4. Top | #4

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    1075
    نوشته ها
    2,151
    پسندیده
    395
    مورد پسند : 506 بار در 418 پست
    Windows XP Chrome 49.0.2623.112


    شهریار » گزیدهٔ غزلیات

    علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
    که به ماسوا فکندی همه سایه هما را

    دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
    به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

    به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
    چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را

    مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
    به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

    برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
    که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

    بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
    چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا

    بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
    که علم کند به عالم شهدای کربلا را

    چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
    چو علی که میتواند که بسر برد وفا را

    نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
    متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را

    بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
    که ز کوی او غباری به من آر توتیا را

    به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
    چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را

    چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
    که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

    چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم
    که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را

    «همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
    به پیام آشنائی بنوازد آشنا را»

    ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
    غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا
    قدر اونی را بدون

    که تو زندگیت باعث میشه

    ازذوق وشوق اشک بریزی

    نه از غصه وغم

  5. Top | #5

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    1075
    نوشته ها
    2,151
    پسندیده
    395
    مورد پسند : 506 بار در 418 پست
    Windows XP Chrome 49.0.2623.112
    غزل شمارهٔ ۳ - غزاله صبا



    شهریار » گزیدهٔ غزلیات

    به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یارا
    که این دو فتنه بهم می زنند دنیا را

    چه شعبده است که در چشمکان آبی تو
    نهفته اند شب ماهتاب دریا را

    تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح
    به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را

    کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن
    که چشم مانده به ره آهوان صحرا را

    به شهر ما چه غزالان که باده پیمایند
    چه جای عشوه غزالان بادپیما را

    فریب عشق به دعوی اشگ و آه مخور
    که درد و داغ بود عاشقان شیدا را

    هنوز زین همه نقاش ماه و اختر نیست
    شبیه سازتر از اشگ من ثریا را

    اشاره غزل خواجه با غزاله تست
    صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

    به یار ما نتوان یافت شهریارا عیب
    جز این قدر که فراموش می کند ما را

    قدر اونی را بدون

    که تو زندگیت باعث میشه

    ازذوق وشوق اشک بریزی

    نه از غصه وغم

  6. Top | #6

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    1075
    نوشته ها
    2,151
    پسندیده
    395
    مورد پسند : 506 بار در 418 پست
    Windows XP Chrome 49.0.2623.112
    غزل شمارهٔ ۴ - هفتاد سالگی



    شهریار » گزیدهٔ غزلیات

    سنین عمر به هفتاد میرسد ما را
    خدای من که به فریاد میرسد ما را

    گرفتم آنکه جهانی به یاد ما بودند
    دگر چه فایده از یاد میرسد ما را

    حدیث قصه سهراب و نوشداروی او
    فسانه نیست کز اجداد میرسد ما را

    اگر که دجله پر از قایق نجات شود
    پس از خرابی بغداد میرسد ما را

    به چاه گور دگر منعکس شود فریاد
    چه جای داد که بیداد میرسد ما را

    تو شهریار علی گو که در کشاکش حشر
    علی و آل به امداد میرسد ما را
    قدر اونی را بدون

    که تو زندگیت باعث میشه

    ازذوق وشوق اشک بریزی

    نه از غصه وغم

  7. Top | #7

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    1075
    نوشته ها
    2,151
    پسندیده
    395
    مورد پسند : 506 بار در 418 پست
    Windows XP Chrome 49.0.2623.112
    غزل شمارهٔ ۵ - ارباب زمستان



    شهریار » گزیدهٔ غزلیات

    زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
    ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را

    ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد
    زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را

    به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می آید
    که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را

    به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد
    ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را

    طبیب بی مروت کی به بالین فقیر آید
    که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را

    به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر
    که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را

    به هر کس مشکلی بردیم و از کس مشکلی نگشود
    کجا بستند یا رب دست آن مشکل گشایان را

    نقاب آشنا بستند کز بیگانگان رستیم
    چو بازی ختم شد بیگانه دیدیم آشنایان را

    به هر فرمان آتش عالمی در خاک و خون غلطید
    خدا ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را

    به کام محتکر روزی مردم دیدم وگفتم
    که روزی سفره خواهدشد شکم این اژدهایان را

    به عزت چون نبخشیدی به ذلت می ستانندت
    چرا عاقل نیندیشد هم از آغاز پایان را

    حریفی با تمسخر گفت زاری شهریارا بس
    که میگیرند در شهر و دیار ما گدایان را
    قدر اونی را بدون

    که تو زندگیت باعث میشه

    ازذوق وشوق اشک بریزی

    نه از غصه وغم

  8. Top | #8

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    1075
    نوشته ها
    2,151
    پسندیده
    395
    مورد پسند : 506 بار در 418 پست
    Windows XP Chrome 49.0.2623.112
    غزل شمارهٔ ۶ - داغ لاله



    شهریار » گزیدهٔ غزلیات

    بیداد رفت لاله بر باد رفته را
    یا رب خزان چه بود بهار شکفته را

    هر لاله ای که از دل این خاکدان دمید
    نو کرد داغ ماتم یاران رفته را

    جز در صفای اشک دلم وا نمی شود
    باران به دامن است هوای گرفته را

    وای ای مه دو هفته چه جای محاق بود
    آخر محاق نیست که ماه دو هفته را

    برخیز لاله بند گلوبند خود بتاب
    آورده ام به دیده گهرهای سفته را

    ای کاش ناله های چو من بلبلی حزین
    بیدار کردی آن گل در خاک خفته را

    گر سوزد استخوان جوانان شگفت نیست
    تب موم سازد آهن و پولاد تفته را

    یارب چها به سینه این خاکدان در است
    کس نیست واقف اینهمه راز نهفته را

    راه عدم نرفت کس از رهروان خاک
    چون رفت خواهی اینهمه راه نرفته را

    لب دوخت هر کرا که بدو راز گفت دهر
    تا باز نشنود ز کس این راز گفته را

    لعلی نسفت کلک در افشان شهریار
    در رشته چون کشم در و لعل نسفته را

    قدر اونی را بدون

    که تو زندگیت باعث میشه

    ازذوق وشوق اشک بریزی

    نه از غصه وغم

  9. Top | #9

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    1075
    نوشته ها
    2,151
    پسندیده
    395
    مورد پسند : 506 بار در 418 پست
    Windows XP Chrome 49.0.2623.112
    غزل شمارهٔ ۷ - طور تجلی









    شهریار » گزیدهٔ غزلیات

    شب به هم درشکند زلف چلیپائی را

    صبحدم سردهد انفاس مسیحائی را


    گر از آن طور تجلی به چراغی برسی

    موسی دل طلب و سینه سینائی را


    گر به آئینه سیماب سحر رشک بری

    اشک سیمین طلبی آینه سیمائی را


    رنگ رؤیا زده ام بر افق دیده و دل

    تا تماشا کنم آن شاهد رؤیائی را


    از نسیم سحر آموختم و شعله شمع

    رسم شوریدگی و شیوه شیدائی را


    جان چه باشد که به بازار تو آرد عاشق

    قیمت ارزان نکنی گوهر زیبائی را


    طوطیم گوئی از آن قند لب آموخت سخن

    که به دل آب کند شکر گویائی را


    دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی

    بار پیری شکند پشت شکیبائی را


    شب به مهتاب رخت بلبل و پروانه وگل

    شمع بزم چمنند انجمن آرائی را


    صبح سرمی کشد از پشت درختان خورشید

    تا تماشا کند این بزم تماشائی را


    جمع کن لشکر توفیق که تسخیر کنی

    شهریارا قرق عزلت و تنهائی را

    قدر اونی را بدون

    که تو زندگیت باعث میشه

    ازذوق وشوق اشک بریزی

    نه از غصه وغم

  10. Top | #10

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    1075
    نوشته ها
    2,151
    پسندیده
    395
    مورد پسند : 506 بار در 418 پست
    Windows XP Chrome 49.0.2623.112
    غزل شمارهٔ ۹ - حالا چرا



    شهریار » گزیدهٔ غزلیات

    آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
    بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

    نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
    سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

    عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
    من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

    نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
    دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

    وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
    این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

    شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود
    ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

    ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
    اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

    آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
    در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا

    در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
    خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

    شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
    این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
    قدر اونی را بدون

    که تو زندگیت باعث میشه

    ازذوق وشوق اشک بریزی

    نه از غصه وغم

صفحه 1 از 4 123 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن