همه چیز واسم یه سرگرمی بود مث ی بازی، اصلا نمی فهمیدم چرا دارم قدم به قدم باهاش جلو میرم، نمیدونم میفهمید عروسک خیمه شب بازیمه یا ن، ولی اونم قدم به قدم باهام راه میومد، از نظر من، واس من ی بازی بود، ی سرگرمی ک فقط سر گرم شم، ولی انگار از نظر اون، این بازی و سر گرمی ی عشق دو طرفه بود، اما ...اما نمیدونست ک عشق من غرور داره و بنابراین اون میمونه و عشق یک طرفش. من دانشجو ترم آخر لیسانس بودم..اون یک دختر سوم دبیرستانی، ک از نظر من خیییلیی بچه بود... از اول آشناییمون بزار بگم من رفته بودم ساندویچ بگیرم ک سحر تو آشپز خونه همراه مادرش کار میکرد، وظیفش اونجا مث ی گارسون بود، سحر از 13سالگی