ساز تو دهد روح مرا قدرت پرواز
از حنجره ات پنجره ای سوی خدا باز احساس من و ساز تو جان های هم آهنگجان من و آوای تو یاران هم آوازگلبانگ تو روشنگر جان استقول و غزلت پرچم شادی ستبر افراز
"فریدون مشیری"



گفت دانایى: که گرگى خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!هر که گرگش را دراندازد به خاک،رفته رفته مى‌شود انسان پاک!هرکه با گرگش مدارا مى‌کند،خلق و خوى گرگ پیدا مى‌کند...اینکه مردم یکدگر را مى‌درند،گرگهاشان رهنما و رهبرند!اینکه انسان هست این سان دردمند،گرگها فرمان روایى مى‌کنند!این ستمکاران که با هم همرهند،گرگهاشان آشنایان همند!گرگها همراه و انسانها غریب،با که باید گفت این حال عجیب!
"فریدون مشیری"