دیدی غزلی سرود؟
عاشق شده بود ...
انگار خودش نبود ...
افتاد، شکست، زیر باران پوسید ...
آدم که نکشته بود ...
عاشق شده بود ...
دلم دارد هوای دیدنِ تو به گوشم می رسد خندیدنِ تو
به نازت می بری جانم به یغما بنازم نازنین، نازیدنِ تو
کاش میشد که دلم از عاشقی بو ببرد
یار آمده دل را به شکار چشم آهو ببرد
خسته ز دلم ... بگو خریدار کجاست ؟
تا قلب مرا به شرط چاقو ببرد