ای دریغا چه گلی ریخت به خاک!
چه بهاری پژمرد!چه دلی رفت به باد!چه چراغی افسرد!
هر شب این دلهره طاقت سوزخوابم از دیده ربودهر سحر چشم گشودم نگران:چه خبر خواهد بود؟سرنوشت دل من بود درین بیم و امید
آه ای چشمه نوشین حیات!ای امید دلبند!گرچه صدبار دلم از تو شکستهیچ گه از لب نوشت نبریدم پیوند
آخر این صبحدم خون آلودآمد آن خنجر بیداد فرودشش ستاره به زمین در غلتیدشش دل شیر فروماند از کارشش صدا شد خاموش...
بانگ خون در دل ریشم برخاستپر شدم از فریادهفتمین اختر این صبح سیاهدل من بود که بر خاک افتاد...