به یلدای زمین سوگند
که من دلواپست هستم
تو این آشفتگی حالم
به احساسه تو دل بستم
به این حسم قسم خوردم
که تا آخر میشم همرات
توی هر روز و هر سالی
میشم ماهه شبه فصلات



خورشید چله ی عزا
دلم گرفته از خودم
مدتیه که بی هوا
غصه می شینه رو دلم
غروبه قصه ی زمین
طلوعی تازه می بینه
ببین چشای تاره من
رو پلکه خسته می شینه
شبه سیاهه غم زده
منو کشونده آسمون
نشونیه راه منو
خط زده از چشم زمون
می دونه که آخرشه
تمومه رازه شبمون
گریه می گیره دلمون
حسی نباشه واسمون
تعبیر فاله حافظو
حاله خوشه یه لحظمون
یلدای آخر صفر
بارون دل تو فصلمون
عمریه توی فصل برف
منتظره یلدا بودم
منتظره یکمی عشق
دوباره از نو می شدم
ولی فصل امسالمون
بغضی آورده واسمون
به حرمت این عشقمون
می گیره حاله دلمون