آتش و آب و آبرو با همهر سه گشتند در سفر همراهعهد کردند هر یکى گم شدبا نشانى ز خود شود پیدا گفت آتش : به هر کجا دود استمیتوان یافتن مرا آنجا آب گفتا : نشان من پیداستهر کجا باغ هست و سبزه بیا آبرو رفت و گوشه اى بگرفتگریه سر داد گریه اى جانکاهآتش آن حال دید و حیران شدآب در لرزه شد ز سر تا پا گفتش آتش که گریه ى تو ز چیست ؟آب گفتا : بگو نشانه چو ماآبرو لحظه اى به خویش آمددیدگان پاک کرد و کرد نگاهگفت: محکم مرا نگه داریدگر شوم گُم نمیشوم پیدا