من زنی رادیدم نوردرهاون می کوبید.


من زنی رادیدم نوردرهاون می کوبید.
ظهردرسفره آنان بودسبزی،دوری شبنم بود،
کاسه داغ محبت بود.
من گدایی دیدم دربه درمی رفت آوازچکاوک می خواست
وسپوری که به پوسته یک خربزه می بردنماز.
بره ای رادیدم بادبادک می خورد.
من الاغی دیدم یونجه را می فهمید.
درچراگاه نصیحت گاوی دیدم سیر.
من کتابی دیدم واژه هایش همه ازجنس بلور.کاغذی دیدم ازجنس بهار.
موزه ای دیدم دورازسبزه، مسجدی دورازآب ....شاعری دیدم هنگام خطاب به گل سوسن می گفت" شما"

سهراب سپهری










از جای خود برخیز و به بوستان ایمانبرووچون وارد شدیمقداری ازریشه درخت نیتو دانه های پشیمانیو قدری از برگ
تدبیرو تخم ورعو میوهفهمو اندازه ای از شاخه هاییقین
و مغزاخلاص و پوستاجتهادو مقداری از ساقه هایانابهو پادزهرتواضع را گرفته ،همه راباحواس جمع با دلی متوجه وفهمی سرشاربا انگشتانتصدیقوکف توفیق میان طشتتحقیق میریزی و بااشکچشمانت شستشومیدهی وآنگاه آنهارامیان دیگامیدریخته به آتشاشتیاقمی جوشانی
آنقدر تا مواد زائد ورسوبش جدا شود تا عصاره وخامهحکمت
به دست بیاید سپس آنرا گرفتهدر بشقابتسلیم و رضاریخته و باد نفخ ونسیم استغفار برآن می دمیتا پیشتر از آنکه فاسد گردد خنک گردد و این شربت گوارا است .
آنگاه در جایی که آدمی نباشد و جز خدا کسی تو را نبیند می نوشی ایناست دوای درد گناه که بزرگترین درد و بیماری انسانهای عالم است