لیاقت می خواهد واژه ” ما ” شدنلیاقت می خواهد “شریک ” شدنتو خوش باش به همین “با هم ” بودن های امروزتمن خوشم به خلوت تنهایی امتو بخند به امروز…من میخندم به فرداهایت ... خیالم تختمدامـ گفتی خیالتــ تختــ من وفادارمـــ؛
و من چه ساده لوحانه خیالمــ را
تختی کردمــ برای عشقبازی تو بــآ دیگری..... ترس ندارم تــرس از هیــچ چیــز نَدآرَمـــوقتــے یقیــن دآرم بیشتَــ ــر از مَــن
کســے دوستت نخوآهـ ـد دآشتـــ...
بیشتـر از مَــن کســے طاقتــ کم محلــے هآیتــ راندارَد...بُـــــــــــــرو...!!!تَرس برآے چــه؟؟وقتـ ـے مــے دآنَــم یک روز تُفــــــــ مــے اندآزےبـه روے تمآمــ آنهآیے کــ ـه بخآطرشآنــ من رآاز دستــ دآدے...!!!برو . . . لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم...
تا بخوانی و بفهمی که چقدر جایت خالی نیست...برو مسافر..برو شمال....برو با او خوش باش...بیشتر برو...تا بدانی نبودنت آزارم نمی دهد...لمس کن نوشته هایی را که لمس نا شدنی است و عریان...
لمس کن نوشته هایی که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد...
لمس کن گونه هایم را که گرم است و پر حرارت...
لمس کن لحظه هایم را...
تویی که می دانی همه سرگذشت من را...
همه بی وفایی و خیانت ها را...
لمس کن این خیانت ها را...
"لمس کن" و برو آدم های راستگو
... آﺩﻣﺎﯼ ﺭﺍﺳﺘﮕﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻋﺎﺷﻖ میشن …
... ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺣﺴﺎﺳﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﻭﺯ ﻣﯿﺪﻥ …
... ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻬﺖ میگن ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻥ …
... ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺩﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﻦ …
... ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺗﻨﻬﺎﺕ میزارن …
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺸﻦ ، ﺳﺎﮐﺖ میشن ، ﭼﯿﺰﯼ نمیگن
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺮﻥ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ هیچوقت ﺑﺮ نمیگردن