نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: توصیف مرگ از دیدگاه بازیگرلن سینما

Hybrid View

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    14
    نوشته ها
    32,334
    پسندیده
    5,671
    مورد پسند : 5,395 بار در 4,465 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 48.0.2564.97

    توصیف مرگ از دیدگاه بازیگرلن سینما

    توصیف مرگ از دیدگاه بازیگرلن سینما


    مهرانه مهین ترابی

    مرگ لحظه ای ناگزیر در زندگی هر موجود زنده ای است فقط کاش همیشه قدر یکدیگر را بدانیم و می خواهم طوری بمیرم که کسی کینه ای از من به دل نداشته باشد.
    پوریا پورسرخ


    می خواهم لحظه ای این اتفاق برایم بیفتد که وقتی به پشت سرم نگاه می کنم کاری نکرده باشم که از انجامش پشیمان و شرمنده باشم.مهناز افشار


    دلم نمی خواهد خفه شوم یا در آب غرق شوم مرگ هر چه با آرامش و بی سر و صداتر باشد بهتر است.
    اردلان شجاع کاوه


    به قول شاعر نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد اما دوست داشتم نوع مردنم را می دانستم تا خودم را آماده کنم.فلامک جنیدی



    فقط مریض نباشم و در بستر بیماری نمیرم کافی است.یوسف تیموری


    کاش جوری بمیرم که همه بگویند حیف شد که مرد نه اینکه راحت شدیم یا مثلاً از دستش خلاص شدیم و این جور حرف ها.نیما مسیحا


    خیلی خوب است که آرام بمیرم مثلاً در خواب و … امیدوارم آن لحظه خدا از من راضی باشد.
    و شعری از زنده یاد فریدون مشیری

    چرا از مرگ می ترسید ؟
    چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟
    چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟
    مپندارید بوم ناامیدی باز
    به بام خاطر من میکند پرواز
    مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است
    مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است
    مگر می، این چراغ بزم جان مستی نمی آرد
    مگر این می پرستی ها و مستی ها
    برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست ؟
    مگر افیون افسونکار
    نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد
    مگر دنبال آرامش نمی گردید
    چرا از مرگ می ترسید ؟
    کجا آرامشی از مرگ خوشتر کس تواند دید
    می و افیون فریبی تیز بال وتند پروازند
    اگر درمان اندوهند
    خماری جانگزا دارند
    نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید
    خوش آن مستی که هوشیاری نمیبیند
    چرا از مرگ می ترسید ؟
    چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟
    بهشت جاودان آنجاست
    گر آن خواب ابد در بستر گلوی مرگ مهربان آنجاست
    سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است
    همه ذرات هستی محو در رویای بیرنگ فراموشی است
    نه فریادی، نه آهنگی، نه آوایی
    نه دیروزی، نه امروزی، نه فردایی
    جهان آرام و جان آرام
    زمان در خواب بی فرجام
    خوش آن خوابی که بیداری نمیبیند !
    سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
    در این دنیا که هر جا هر که را زر در ترازو زور در بازوست
    جهان را دست این نامردم صد رنگ بسپارید
    که کام از یکدگر گیرند و خون یکدگر ریزند
    درین غوغا فرو مانند و غوغا ها بر انگیزند
    سر از بالین اندوه گران خویش بردارید !
    همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید
    چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟
    چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟
    چرا از مرگ می ترسید ؟


  2. کاربر مقابل پست !!yalda!! عزیز را پسندیده است:

    R@min30 (02-01-2016)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
حـامـیان انجمـن