امیر هوشنگ ابتهاج :فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت
که شکیب دل من دامن فریاد گرفت
آن که ایینه ی صبح و قدح لاله شکست
خک شب در دهن سوسن آزاد گرفتآه از شوخی چشم تو ، که خونریز فلک
دید این شیوه ی مردم کشی و یاد گرفت
منم و شمع دل سوخته ، یارب مددیکه دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت
شعرم از ناله ی عشاق غم انگیزتر استداد از آن زخمه که دیگر ره بیداد گرفتسایه ! مکشته ی عشقیم ، که این شیرین کار
مصلحت را ، مدد از تیشه ی فرهاد گرفت![]()