ز حد گذشت جدائی ز حد گذشت جفابیا که موسم عیشست و آشتی و صفالبت به خون دل عاشقان خطی داردغبار چیست دگر باره در میانهٔ مامرا دو چشم تو انداخت در بلای سیاهو گرنه من که و مستی و عاشقی ز کجاکجا کسیکه از آن چشم ترک وا پرسدکه عقل و هوش جهانی چرا کنی یغماز زلف و خال تو دل را خلاص ممکن نیستکه زنگیان سیاهش نمیکنند رهادلم ز جعد تو سودائی و پریشانستبلی همیشه پریشانی آورد سوداعبید وصف دهان و لب تو میگویدببین که فکر چه باریک و نازکست او را