نفس تو زنگی شد و سپید نگردد


صد ره اگر شوئیش بچشمه‌ی حیوان
راستی از وی مجوی زانکه نروید
هیچگه از شوره‌زار لاله و ریحان
بار لیمان مکش ز بهر جوی زر
خدمت دونان مکن برای یکی نان
گنج حقیقت بجوی و پیله‌وری کن
اهل هنر باش و پوش جامه‌ی خلقان
روز سعادت ز شب چگونه شناسد
آنکه ز خورشید شد چو شبپره پنهان
دور شو از رنگ و بوی بیهده، پروین
از در معنی درای، نز در عنوان