پیش از آنکه لبخندت را دیده باشم
هزاران بار درمنخندیده بودیپیش از آنکه عطرت را بوییده باشم
باغی گل درمنروییده بودی
پیش از آنکه نگاهت را گرم وگیرادست هایت را مهربانو آغوشت را پناهی ببارانیب
ودنت را هزار ابر درمنگسترده بودی
شاید ندانی زندگی همیندل سپردن های بی نشان ست
همین دوست داشتن های بی دلیلهمین در فاصله ماندن و باور داشتن
همین شکفتن در انتهایی ترین مرز انتظارتو اما درگوشه ای از این جهانبی آنکه بخواهیتمامت را درمن جا گذاشته ای
ومن هرروز تکه ای از خودم راپیوست ِ
تو میکنمعشق حکایت عجیبی ست
چه بخواهم چه نخواهیمسیرم به تو ختم میشودومن به اتفاق ِ
تودوباره آغاز میشوم