خدایا
به آنچه که دادی تشکر
به آنچه که ندادی تفکر
به آنچه که گرفتی تذکر
که داده ات نعمت
نداده ات حکمت
و گرفته ات عبرت است
یا رب آنچه خیر است در تقدیر ما کن
و آنچه شر است از من و دوستانم جدا کن…
آمین
خدایا
به آنچه که دادی تشکر
به آنچه که ندادی تفکر
به آنچه که گرفتی تذکر
که داده ات نعمت
نداده ات حکمت
و گرفته ات عبرت است
یا رب آنچه خیر است در تقدیر ما کن
و آنچه شر است از من و دوستانم جدا کن…
آمین
!!yalda!! (11-06-2017)
خدای خوبم
این روزها بیشتر حواست به من باشد...
می گویند بزرگترین شکست از دست دادن ایمان است...
حواست باشد که من شکست نخورم...
من هنوز هم تو را به نام قاضی الحاجات می خوانم, حتی اگر همه التماس هایم را نادیده بگیری...
هنوز هم تو را ارحم الراحمین می دانم, حتی اگر سخت بگیری...
هنوز هم... تو همان خدایی...
اما من...
مگذار از دست بروم... امیدم به توست...
برای دلم امن یجیب بخوان...تا آرام شود...
خدایا...
سال هاست به این نتیجه رسیده ام که...
" تـــو "
تنها پناهگاه امن و همیشگی هستی...
خدایا تنهایم مگذار...
من به امید رحمت توست که تا به حال در برابر هر مشکلی توانستم مقاومت کنم...
!!yalda!! (11-06-2017)
خدایا
قسم به لحظه ای که دلم را میشکنند
و جز تو مرهمی نیست
قسم به لحظه ای که مرا می فروشند
و جز تو خریداری نیست
قسم به لحظه ای که تنهایم می گذارند
و جز تو همراهی نیست
قسم به لحظه ای که دوستم ندارند
و عاشقی جز تو نیست
من دوستت دارم
بار الهی !
مرهمم باش
خریدارم باش
یارم باش
عاشقم باش...
!!yalda!! (11-06-2017)
دعا میکنم جز به شوق چشمان مهربانتان به اشک الوده نشود
دعا میکنم هرگز دستان پر مهرتان تنها نماند
دعا میکنم قلب عزیزتان همیشه غرق در شادی باشد
و دعا میکنم بهترین ها از ان شما باشد
!!yalda!! (11-06-2017)
امروز به پایان رسید
الهی
اگر بد بودیم یاریمان کن !
تا فردایی بهتر داشته باشیم .
خدایا به حق مهربانیت نگذار کسی با نا امیدی و نا راحتی شب خود را به صبح برساند
!!yalda!! (11-06-2017)
خدای خوبم
دلم هوای دیروز را کرده
هوای روزهای کودکی را
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد ...
دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم الفبای زندگی را
میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دلم شکست ...
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان هر چه میخواهید بکشید،
این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو ...
دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم
آن را نچینم
دلم میخواهد …
راستی خدا ! ...
میشود باز هم کودک شد ؟؟؟
!!yalda!! (11-06-2017)
خدایا
بیاموز به من
که لحظه ها در گذرند
بیاموز به من که
هیچ حالتی پایدار نیست
که می گذرد
اگر در سختی ام
اگر دلتنگم
و در تمام این لحظه ها
تو در کنار منی
!!yalda!! (11-06-2017)
خواب ديدم كه با خدا مصاحبه می كردم ...
خدا از من پرسيد: « دوست داری با من مصاحبه كنی ؟»
پاسخ دادم: « اگر شما وقت داشته باشيد »
لبخندی زد و پاسخ داد :
« زمان من ابديت است... چه سؤالاتی در ذهن داری كه دوست داری از من بپرسی؟»
من سؤا ل كردم: « چه چيزی درآدمها شما را بيشتر متعجب می كند؟ »
خدا جواب داد :
« اينكه از دوران كودكی خود خسته می شوند و عجله دارند كه زودتر بزرگ شوند... و دوباره آرزوی اين را دارند كه روزی بچه شوند »
« اينكه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج می كنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز يابند »
« اينكه با نگرانی به آينده فكر می كنند و حال خود را فراموش می كنند به گونه ای كه نه در حال و نه در آينده زندگی می كنند »
« اينكه به گونه ای زندگی می كنند كه گويی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می ميرند كه گويی هرگز نزيسته اند »
دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتی به سكوت گذشت....
سپس من سؤال كردم :
« به عنوان پرودگار، دوست داری كه بندگانت چه درسهايی در زندگی بياموزند ؟ »
خدا پاسخ داد :
« اينكه ياد بگيرند نمی توانند كسی را وادار كنند تا بدانها عشق بورزد. تنها كاری كه می توانند انجام دهند اين است كه اجازه دهند خود مورد عشق ورزيدن واقع شوند »
« اينكه ياد بگيرند كه خوب نيست خودشان را با ديگران مقايسه كنند »
«اينكه بخشش را با تمرين بخشيدن ياد بگيرند»
« اينكه رنجش خاطر عزيزانشان تنها چند لحظه زمان می برد ولی ممكن است ساليان سال زمان لازم باشد تا اين زخمها التيام يابند»
« ياد بگيرند كه فرد غنی كسی نيست كه بيشترين ها را دارد بلكه كسی است كه نيازمند كمترين ها است »
« اينكه ياد بگيرند كسانی هستند كه آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمی دانند كه چگونه احساساتشان را بيان كنند يا نشان دهند »
« اينكه ياد بگيرند دو نفر می توانند به يك چيز نگاه كنند و آن را متفاوت ببينند »
« اينكه ياد بگيرند كافی نيست همديگر را ببخشند بلكه بايد خود را نيز ببخشند »
باافتادگی خطاب به خدا گفتم:
« از وقتی كه به من داديد سپاسگذارم »
و افزودم: « چيز ديگری هم هست كه دوست داشته باشيد آنها بدانند ؟ »
خدا لبخندی زد و گفت :
« فقط اينكه بدانند من اينجا هستم »
« هميشه ... »
!!yalda!! (11-06-2017)
در روياهايم ديدم كه با خدا گفت و گو ميكنم
خدا پرسيد: پس تو مي خواهي با من گفت و گو كني؟
من در پاسخش گفتم : اگر وقت داريد
خدا خنديد
وقت من بي نهايت است
در ذهنت چيست كه ميخواهي از من بپرسي؟
پرسيدم:چه چيز بش شما را سخت متعجب مي سازد؟
خدا پاسخ داد:كودكي شان
اينكه آنها از كودكي شان خسته مي شوند
عجله دارند كه بزرگ شوند
و بعد دوباره پس از مدت ها آرزو ميكنند كه كودك باشند
اينكه آنها سلامتي خود را از دست ميدهند تاپول به دست آورند
و بعد پولشان را ازدست ميدهند تا دوباره سلامتي خود را به دست آورند
اينكه با اضطراب به آينده مينگرند
و حال را فراموش ميكنند
و بنابراين نه در حال زندگي ميكنند و نه در آينده
اينكه آنها به گونه اي زندگي ميكنند كه گويي هرگز نمي ميرند
وبه گونه اي مي ميرند كه گويي هرگز زندگي نكرده اند
دست هاي خدا دستانم را گرفت
براي مدتي سكوت كرديم
ومن دوباره پرسيدم
به عنوان يك پدر ميخواهي كدام درس هاي زندگي را
فرزندانت بياموزند؟
او گفت: بياموزند كه آنها نمي توانند كسي را وادار كنند كه عاشقشان باشد
همه كاري كه آنها مي توانند بكنند اين است كه
اجازه دهند كه خودشان دوست داشته باشند
بياموزند كه درست نيست خودشان را باديگران مقايسه كنند
بياموزند كه فقط چند ثانيه طول ميكشد تا زخم هاي عميقي در قلب آنان كه دوستشان داريم
ايجاد كنيم
اما سال ها طول ميكشد تا آن زخم ها را التيام بخشيم
بياموزند ثروتمند كسي نيست كه بيشترين ها را دارد
كسي است كه به كمترين ها نياز دارد
بياموزند كه آدم هايي هستند كه آنها را دوست دارند
فقط نمي دانند كه چگونه احساساتشان را نشان دهند
بياموزند كه دونفر مي توانند با هم به يك نقطه نگاه كنند
وآن را متفاوت ببينند
بياموزند كه كافي نيست فقط آنها ديگران را ببخشند
بلكه آنها بايد خود را نيز ببخشند
من با خضوع گفتم
از شما به خاطر اين گفت و گو متشكرم
آيا چيز ديگري هست كه دوست داريد فرزندانتان بدانند؟
خداوند لبخندي زد و گفت
فقط اينكه بدانند من اينجا هستم
گفتگو با خدا
در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو می کنم.
خدا پرسید
تو می خواهی با من گفتگو کنی؟
من در پاسخش گفتم:
اگر وقت دارید!
خدا خندید:
وقت من بی نهایت است.
پرسیدم :
چه چیز بشر، شما را سخت متعجب می سازد؟
خدا پاسخ داد :
کودکی شان،
اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند،
عجله دارند که بزرگ شوند،
بعد دوباره بعد از مدت ها،آرزو می کنند که کودک شوند...
اینکه سلامتیشان را از دست می دهند تا به ثروت برسند،
و بعد ثروتشان را می دهند تا دوباره سلامتی خود را بدست آورند.
اینکه با اضطراب به آینده نگاه می کنند،
و حال را فراموش می کنند
نه در حال به سر می برند و نه در آینده
به گونه ای زندگی میکنند که گویی هرگز نمی میرند
و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند.
گرمی دستان خدا را در دستانم حس کردم.
هر دو سکوت کردیم.
من پرسیدم:
دوست داری بندگانت کدام درسهای زندگی را بیاموزند؟
او گفت:
بیاموزوند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد ،
همه کاری که آنها می توانند بکنند این است که اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند.
بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد که زخمهای عمیقی در قلب آنان که دوستشان دارند ایجاد کنند
ولی زمانی زیاد می خواهد تا آن زخمها را التیام بخشیم.
بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد،
بلکه کسی است که به کمترین ها رضایت می دهد.
بیاموزند آدمهایی هستند که دوستشان دارند،
فقط نمی توانند احساساتشان را نشان دهند.
بیاموزند دو نفر می توانند با همدیگر به یک نقطه نگاه کنند،
ولی آن را متفاوت ببینند.
بیاموزند کافی نیست که تنها دیگران را ببخشند،
بلکه باید خود را نیز ببخشند.
و با تمام اینها بدانند که من همیشه با آنها هستم،دوستشان دارم و از دور مراقبشان هستم...