مشب دلم برایت می نویسدمی دانم نامه ام را حتی اگر در آخرین روز حیات زمین به دستت برسد می خوانیبیا به کوچه هایی که امشب میزبان قدمهای من و تو خواهند بود سلام کنیمبیا به یاد چشمهایی که در روزگار غم و غصه با ما گریسته اند گل سرخی در باغچه روحمان بکاریم.شاید کسی را که با او خندیده ای فراموش کنیاما هرگزکسی را که با او گریسته ای را از یاد نخواهی برد .و من از هنگام تولد کائنات تا کنون سر به شانه های تو گریسته امپس چگونه می توانم لحظه ای تورا فراموش کنم ؟چگونه می توانم با ابرهای بهاری در سرودن تو همراه نشوم .اگر به من بگویند :فقط یکبار می توانم تورا از پشت شیشه های مه آلود ببینمو برایت دست تکان بدهمواگر به من بگویند :فرصتی نیست و فقط یک جمله می توانم به تو بگویمو پس از آن به ابدیت می رسیمرو به رویت می ایستم و می گویم :در قیامت هم نام تورا بر لب خواهم داشت