روزی قطره به خدا گفت: از دریا بزرگتر هم آیا هست؟؟...خدا گفت:آری هستقطره گفت پس من آنرا میخواهم،بزرگترین را بینهایت را.خدا قطره را در قلب آدم گذاشت و گفت اینجا بینهایت است.آدم عاشق بود دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را توی آن بریزد اماهیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت.آدم همه ی عشق را در قطره ریخت،قطره از قلب عاشق عبور کرد ووقتی از چشم عاشق چکید خدا گفت:حالا تو بینهایتی چون که عکس من در اشک عاشق است.