امشب دوباره ماه بهم لبخند می زنه.... حس همدردیش باز گل کرده...
بازم من موندم و دنیای خودم...
من و خیالای خودم.......حرف زدنای خودم......با خودم و ماهی که از پشت پنجره
تنهاییامو دوباره تماشا می کنه!
و خاطره هایی که مرور میشه و مرور میشه....و فراموش نمی شه.....
حسایی که میاد و می مونه .......
مسافری که سفر چندماهه اش ب روزهام تموم شد و منو دوباره ب خاطره هام سپرد!
روزایی که می گذرونم.....فقط می گذرونم......یه سوالم هست البته کنار این گذروندن....
واقعا من ارزش جنگیدن ندارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ارزش نگذشتن......؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
برای هیچکس؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!
تنهاییمو دوس دارم...... حداقل دلم از نخواستنا و بهانه ها و تظاهرا نمی گیره!!!!!
حداقل دنبال اثبات عشق کسی نیستم......
که واسم بهانه بیاره .....
ک نتونستنش ب همم بریزه و بعد ب مصلحتی که فقط خودش قبولش داره
خط بطلان بکشه به باورام!
حداقل امشب اینجوری فکر می کنم.....
هرچند بغضم تنهام نمی ذاره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!