بلای که سرت امد اه من بود
هنوز مونده منتظر باش
من هرگز تو را نخواهم بخشید
کینه ای نیستم
ازت متنفرم نیستم
فقط دلم شکسته
نمیبخشمت
این ک سرت امد چیزی نبود
یه تکان بود خدا نشونت داد
تو یه معذرت خواهی ب من بدهکاری
اما باز نمیبخشمت
هرگززززززز....
بلای که سرت امد اه من بود
هنوز مونده منتظر باش
من هرگز تو را نخواهم بخشید
کینه ای نیستم
ازت متنفرم نیستم
فقط دلم شکسته
نمیبخشمت
این ک سرت امد چیزی نبود
یه تکان بود خدا نشونت داد
تو یه معذرت خواهی ب من بدهکاری
اما باز نمیبخشمت
هرگززززززز....
سوختنــــ ـ ـ ـ ــم را دیــــــــدی
و خندیــــــــــــــــدی…
خنده ات را دیـــــــــــــــــــدم
و ســـــــــــــوختــــــــ ــــــــــــــم…
خنده هایم را خواهــــــــــــــی دید…
دیدارِ ما به وقت سوختنــــــــــــــــــــ ــت……
تلالو نگاهت چیزی نبود جز نیرنگ
نگاهی که روزگاری مهر را به دلم آورد،امروز تیغی شد برای زخمی شدن
زخمی شدن دلی که شکست و صدا نداد
دلی که نیرنگ نگاهت فریبش داد
اما این پایان داستان نیست
داستان من و تو ،داستان درس زندگی است
زندگی ای که ابتدا امتحان میگیرد و بعد درس می دهد
امتحانی که من در آن باورها و غرورم را از دست دادم
و چه تلخ بود قصه ی تو
قصه ی آمدنت که با رفتن همراه بود
قصه ی نا جوان مردی ات
قصه ی غرور و خود خواهی های بی جایت
قصه ای که نویسندگان زیادی در آن قلم زدند
نویسندگانی که قلم را بر ضرر من زدند
نویسندگانی که جوهر قلمشان خون رگهای قلب ساده ام بود
کسانی که فقط برای سرگرمی دست به قلم بردند
کسانی که از صداقت،مروت و عشق هیچی ندانستند
نویسندگانی که زندگی روز مره، آن ها را غرق کرده و اجازه ی روییدن بوته ی عشق را در وجودشان
نمی دهد.
آنها عشق را بازی ای بچگانه میدانستند
و تو با عشق مرا به بازی گرفتی
پایان این قصه ی تلخ چه خواهد شد؟
من میگم پیش خدا دستت رو شد...
پیش دوستاتم به زودی رو میشه....
تو چی میگی...؟
واقعا اخر قصه ما ب کجا میرسد...؟
آهههههههههههه
آه تنها چیزی است که قلب خسته ام در مقابل زخم های وارد آمده بر وجود ساده اش میگوید
قلب من هیچگاه سخنی از نارضایتی نگفت،قلب من گله نکرد
قلب من سکوت کرد
قلب من ساده بود و در دنیای پر نیرنگ،گناه سادگی فریب خوردن است
وقلب من فریب خورد و حالا با این همه مشکلاتی که بر قلبم وارد شده،فقط آه می گوید
و به زندگی ادامه میدهد
قلب من آنچه را که بر خودش گذشته را باور ندارد
زیرا دوست ندارد
اما چرخ روزگار آنگونه که قلبم می خواهد نمی چرخد
و باز این قلب من است که محکوم می شود
به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد
انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد
آه یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد
نه التماس میکنم
نه خیره خیره نگاهت
فقط آه میکشم و سکوت میکنم
همین آه برای تمام زندگی ات کافیست...
زمین گرد است ...
اومدم بنویسم خیلی شبیه حیوونها هستی اما …
وقتی یاد نجابت اسب افتادم
وقتی یاد وفاداری سگ و اون نگاه مهربونش افتادم
وقتی یاد نهنگ افتادم که به جفتش تا آخر عمرش وفادار می مونه
وقتی یاد شیر افتادم که اگر گرسنه نباشه ، شکار نمی کنه
وقتی یاد قو افتادم که غرورش رو خیلی دوست داره
وقتی یاد مرغ عشق افتادم که بدون جفتش میمیره
به خودم گفتم خیلی نامردیه تو رو به حیوون تشبیه کنم...
تو از ....... کمتری....!!!!!
من و تو شباهت های متفاوتی باهم داریم :
هر دو شکستیم ؛ تو قلب مرا ، من غرورم را
هر دو رقصیدیم ؛ تو با دیگری ، من با سازهای تو
هر دو بازی کردیم ؛ تو با من ، من با سرنوشتم
و در آخر هر دو پی بردیم
تو به “حماقت” من ، من به “پست” بودن تو
آری ، این شباهت های متفاوت هر روز آشکارتر میشود …