روزی
« یادش به خیر » می شوم
من که در تو
شلوغ ترین ساکتِ دنیا بودم
به واژه هایم بیاموز
چگونه برقصند
چگونه نرمُ سبک گام بردارند
روی لب هایم
روی اشک هایم
گاهی که خیالت
سر به سرم می گذارد
احساس زنده بودن می کنم
واژه هایی می نویسم
مثل خنده
مثل نفس
روزی
« یادش به خیر » می شوم
و باران مرا
در ابرها
به خاک می سپارد