من سردم و سردم ، تو شرر باش و بسوزان

من دردم و دردم ، تو دوا باش خدا را


جان را که مه آلود و زمستانی و قطبی ‏ست‏

با گرم‏ترین پرتو خورشید بیارا


از دیده بر آنم همه را جز تو برانم‏

پاکیزه کنم پیش رخت آینه‏ ها را


من برکه ی آرام وُ تو پوینده نسیمی‏

دریاب ز من لذت تسلیم و رضا را


گر دیر و اگر زود ، خوشا عشق که آمد

آمد که کند شاد و دهد شور فضا را



هر لحظه که گل بشکفد آن لحظه بهار است‏

فرزانه نکاهد ز خزان ارج و بها را


می ‏خواهمت آن قَدْر که اندازه ندانم‏

پیش دو جهان عرضه توان کرد کجا را


از باده اگر مستی جاوید بخواهی‏


آن باده منم، جام تنم بر تو گوارا