از زنـــدگیاز خــــوشی هااز همه عمـــــر می تــوان گــذشتاما از تــو نـــمی توان رد شدبانـــو !چـــه نــسـبتی با خــدا داری کهبرگشـتن از تو را کفـــر می دانم ؟آیدین دلاویز...به جنگ که فکر میکنمزخمی می شومبه کویر که فکر می کنمتــَرَک برمى دارمبه آسمان که فکر مى کنمپایین مى افتمو هر وقت به جنگل مى اندیشمگله اى گوزن ها از رویم رد مى شودجرأت فکر کردن به تو را ندارم“دریا”نام عمیقى براى یک معشوقه استو منهیچوقت شنا کردن بلد نبوده ام . . ....در عمق چشمانتخواستنی بزرگ جاری استمن به تو فکر می کنمو غریزه ای تند و سیل گونکه تو را از مرز کلماتعبور خواهد دادطاهره صفارزاده...عشق منبارها با نفس هامبه نقطه نقطه ی تنت گفته ام:دوست داشتن توگفتنی نیستتماشایی ستدست هام شاهدندعباس معروفی...ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ …ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ …ﻧﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ …ﻭ ﻧﻪ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﻢ ﻣﯽ ﺷﻨﻮﺩ …ﻭ ﻧﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﻢ ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ …ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﺷﻌﻔﯽ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ …ﺑﺎ ﺩﻟﻢ ﺍﺣﺴﺎﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ … !هر جای دنیا میخواهی باش …من احساسم را با همین دست نوشته هابه قلبت میرسانم …...محشر را من و بادبه پا خواهیم کردوقتی هیچکدامکوتاه نمی آییماز لمس موهایت…آیدین دلاویز...به هرکسی که می رسی ، می گوید :آدم فقط یکبار عاشق می شود …دروغ است …تو باور نکن …مثلاً خود من ، هرروز ، دوباره ، عاشقت می شوم …...می نشینیدستانتگره ایو بندهای کفشتچشمانتبرمی خیزندنگاهتگره ایو بندهای جانم…مجید ترک تتاری...دیروزوقتی کسی در حضور من،اسم تو را بلند گفت،طوری شدم …که انگار گُل رُزی از پنجره ی بازبه اتاق پرت شده باشد …ویسواوا شیمبورسکا...می خواستم دوستت داشته باشمخودت را نداشتم …کجایی علاقه ی من؟امیر طاهری...هنگامی که تو را دیدمابتدا با خودم کلنجار رفتممرگ را پذیرفتمسپس دنبالت آمدم…آیدین دلاویز...روسری ات که باز شدباد حواسش پرت شدکلافه شدطوفان شدمسیرش عوض شدبلند شو!!روسری ات کو؟؟سر کن کهدنیا را آب برد…آیدین دلاویز...هر سوی برومدر تیرس چشمان تو امچشمانت به بزرگی آسمان هاستشاید زمین هماز چشم تو آغاز شده…آیدین دلاویز...امشب زیباترینحرف ها را آماده کرده امتا سرآغاز جرقه خورشید رادر آتش لبخندهایت خلاصه سازمآتشی عطر افشان کهابرها را معطر می کند تابارانی شوخ طبعدر گوشه معینی از اتاقم چکه کندو من مردی هستم کههر روز زندگی اشچشم براه امشب استو حسد مردانگی اش نمی گذاردحتی نامت را ضمیمه شعر کندمبادا مردم عاشق نامت شوند…آیدین دلاویز...سرزمین منآن سویچشمان توستوقتی روز و شبشدر پلک هایت جاری ست…آیدین دلاویز...کسی تو را در مننقش کردهدرون سینه امداخل چشمانممیان دستانمدیگر همه می دانند کههر گوشه از تنمنشانه ای از تو و عشق توستمرا ببخش که باعث شدمهمه چیز لو برود…آیدین دلاویز