بگذار که من با نفسَت شعر بسازم
دل را پس این پرده به یک عشوه ببازم
در موسم پاییزی معشوق مجازی
بر عشق حقیقیِ تو صد بار بنازم
در شام نگاهت بشوم شمع نهانسوز
تا صبح فرو ریزم و در دل بگدازم
گنجشک غزل را به کمک گیرم و یک روز
در گوشهء ایوان دلت خانه بسازم
حالا تو ردیفم شده من قافیه باشم
دنبال تو تا آخر دفتر بنوازم