نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: سرانجام روزی فراموش خواهیم کرد....

  1. Top | #1
    !__Miss__!

    سرانجام روزی فراموش خواهیم کرد....


  2. کاربر مقابل پست !__Miss__! عزیز را پسندیده است:

    !!yalda!! (11-04-2017)

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    14
    نوشته ها
    32,334
    پسندیده
    5,671
    مورد پسند : 5,395 بار در 4,465 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 61.0.3163.100
    در گلستانی ، هنگام خزان
    رهگذر بود یکی تازه جوان،
    صورتش زیبا ، قامت موزون
    چهره اش غمزده از سوز درون
    دیدگان دوخته بر جنگل و کوه ،
    دلش افسرده ز فرط اندوه
    با چمن درد دل آغاز نمود
    این چنین لب به سخن باز نمود :
    گفت : آن دلبر بی مهر و وفا
    دوش می گفت به جمع رفقا:
    ((در فلان جشن به دامان چمن
    هر که خواهد که برقصد با من ،
    از برایم ، شده گر از دل سنگ
    کند آماده گلی سرخ و قشنگ !))
    چه کنم من ؟ که در این دشت و دمن
    در همانجا ، به سر شاخه ی بید
    بلبلی حرف جوان را بشنید
    دید بیچاره گرفتار غم است ،
    سخت افسرده ز رنج و الم است
    گفت : باید دل او شاد کنم ،
    روحش از قید غم آزاد کنم .

    با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.

  4. کاربر مقابل پست !!yalda!! عزیز را پسندیده است:

    ~ Nazanin ~ (11-04-2017)

  5. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    14
    نوشته ها
    32,334
    پسندیده
    5,671
    مورد پسند : 5,395 بار در 4,465 پست
    Windows 7/Server 2008 R2 Chrome 61.0.3163.100
    رفت تا بادیه ها پیماید ،
    گل سرخی به کف آرد ، شاید !
    گل سرخی نبود ، وای به من !
    جستجو کرد فراوان و چه سود ،
    که گل سرخی در آن فصل نبود،
    هیچ گل در همه گلزار ندید
    جز یکی گلبن گلبرگ سپید
    گفت ای مونس جان ، یار قشنگ !
    گل سرخی ز تو خواهم خون رنگ
    هر چه بایست ، کنم تسلیمت
    بهترین نغمه کنم تقدیمت .
    گفت: (( ای راحت دل، ای بلبل !
    آنچنانی که تو می خواهی گل ،
    قیمتش سخت گران خواهد بود
    راستش ، قیمت جان خواهد بود ))

    بلبلک کامده بود آنهمه راه،
    بود از محنت عشق آگاه ،
    گفت : (( برخیز که جان خواهم داد
    شرف عشق نشان خواهم داد .))
    گفت گل: ((سینه به خارم بفشار
    تا خلد در دل پر خون تو خار
    از دلت چون خون بر این برگ چکید
    گل سرخی شود این برگ سپید
    سرخ مانند شقایق گردد
    لاله گون چون دل عاشق گردد
    تا سحر نیز در این شام دراز
    نغمه ای ساز کن از آن آواز
    شب هوا خوش ، همه جا مهتاب است
    اینچنین آب و هوا نایاب است !)

    با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.

  6. کاربر مقابل پست !!yalda!! عزیز را پسندیده است:

    ~ Nazanin ~ (11-04-2017)

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
حـامـیان انجمـن