عزيز گمشده ام
بعد ازمدتها احساس ميكنم دوباره ميخوام به راه عشقت بيفتم با اينكه عاشقي كردن با تو سخت است با اينكه ميدانم هيچگاه تو را كنار خود نخواهم داشت با اينكه ميدانم تا آخرراه اين فراق ادامه خواهد داشت حالا درمقابل جملات تكان دهنده دوباره حس ميكنم كه پاهايم مي لرزدحالا دوباره با ديدن خيره ها دلم گيج مي رود و ناگهان احساس مي كنم دوباره به تو فكر مي كنم اگرچه هيچگاه ازتوغافل نبودم حتي زمانيكه خودم را در عشقي ديگر گم كرده بودم تو مرا نخواهي پذيرفت مي دانم ، زيرا عشقي زيباترازهمه ي عشق ها درتمام وجودت پيچيده مي دانم دست ازعشق هاي زميني كشيده ايمي دانم از من روي برميگرداني ، مي دانم مي دانم ولي من تا آخرراه مي مانم همانطور كه با گام هاي مطمئن پا به عشقت گذاشتم ، با قلبي مطمئن ترازهميشه روحم را درحاليكه رايحه ي خوش عشق تو را درهمه ي عالم پيچانده به خدايم باز مي گردانمو باز صبوري مي كنم و باز صبوري مي كنم چونانكه اين سال ها هرفرصت با تو بودن را صبوري كردم،چونانكه حالاحتي اگه اين سالهاي فراق تا آخرين سال دنيا ادامه داشته باشد حتي اگر دنيا تمام شود و اين انتظارها نهاين عشق تمام نمي شودصبوري مي كنم همانطور كه هم اكنون گلويم نمي گذارد نفس بكشم ، چشمهايم نمي گذارد ببينم و اين حياي تو نمي گذارد فرياد بزنم دلتنگم به اندازه ي هرلحظه ي اين سال هاصبوري مي كنم براي تو،رسيدنت بودنت و تو خوب مي داني كه در پس اين بي نهايت هاي بي انتها ، هر لحظه با تو بودم صبوري مي كنم حتي اگرروزي برسد كه عشق زميني ديگري را باور كرده باشي صبوري مي كنم زيرا مي دانم اين بي نهايت ما فاصله نبودبه لحظه هاي مقدسم اعتماد دارم صبوري مي كنم زيرا مي دانم در پس بدرودها يادم مي ماندسهم من از دنيا عشق تو بود كه حتي از من فراتر رفت و به خدا رسيدچه شيرين است كه با بالهاي تو به سوي خدا پرواز مي كنم احساس مي كنم بعد از مدت ها وقتي ازيادت ، خاطره ات ، روح پاكت ، نام مقدست به تو مي رسم گونه هايم خيس مي شودهرشب وقتي به كنار پنجره ي اتاقت پرواز مي كردم و كنارآن پرده ي حرير كه باد ملايمي نوازشش ميكرد تو را در هنگام خواب تماشا ميكردم تو بازهم در عبادت بوديبا اين دوري ها صبوري ها ، خوب آشنام ، مي شكنم اما از پسشان بر مي آيمبراي عشق با شكوه تو تنها آن دوبار خيره بودن كافي نبود و من مي دانم هنوز از پس عشقت بر نيامدمزيرا گاهي عشقت پاكت را زميني كردم اما تا پاي جان خواهان اين مجازات هستم فاصله و زمان نمي تواند تو را براي من پنهان كند ، عمري است كه با تو خو گرفتم در پس اين افق هااحساس فوق العاده اي دارم حسي همراه با اشك و دلتنگي و عشق ، آري مي دانم كه هم اكنون به ياد من هستي و به من فكر مي كني بعد ازاين بي تفاوتي عاشق من