می آیی و چون چاقوییروزم را به دو نیم می کنی.می رویپاره های تنمدر اتاقم می ماند...
بی تابانه در انتظار تواَم
غریقی خاموش
در کولاک زمستان.فانوس های دور سوسو می زنند
بی آن که مرا ببینند
آوازهای دور به گوش می رسند
بی آن که مرا بشنوند.من نه غزالی زخم خورده ام
نه ماهی تنگی گم کرده راه
نهنگی توفان زادم
که ساحل بر من تنگ است.-
آن جا که تو خفته یی
شنزاری داغ
که قلب من است.
![]()