تو نباشی ..
نفسم بند و
دلم تنگ و
جهانم همه سرد است ...
تو نباشی ..
نفسم بند و
دلم تنگ و
جهانم همه سرد است ...
از من نپرس چقدر دوستت دارم!
اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست
من زمینخورده ی یک حس عجیبم ؛ که نگو
بی تو بسیار در این شهر غریبم که نگو
قلبماز دوری تو سخت به درد آمده است
می کنم صبر بر این دردِ عجیبم ؛ که نگو
دل به چشمان تو خو دارد و تنها شده است
از غمت خسته و بی صبر و شکیبم ؛ که نگو
من از این فاصله ها خسته و غمگین شده ام
فاصله صبرِ مرا برده حبیبم ؛ که نگو
مثل پروانه که خود را زند آتش از عشق
من هم از عشق تو درگیرِ لهیبم ؛ که نگو
بعدِ تو غم شده یارِ من و تنهاییِ من
ای دریغا غمِ تو گشته نصیبم ؛ که نگو....
چ باشی ...
چ نباشی...
دلیل حال خوب من ...
تویی خانوممممم....
کنار تو چه آرومم، چه آرومی کنار من
تو چشمای تو آرومه چشای بیقرار من
گفتمش : باید بَری نامم زیاد
گفت : آری می برم اما زِ یاد
![]()
کدام واژه را انتخاب کنم؟!
که بفهمی
دوستت دارم های من
با آن ها که شنیدهای فرق دارد...
![]()
تنها جمله ای که میتوان به یادگار روی فریادی نوشت
روزها شب میشوند و شب ها شب میماند
حتی بی او