دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
چه سر به راه است …
دلتنگی را میگویم !
از گوشه ی دلم جُم نمیخورد …
اگه چشمات تر شد، اگه دلت تنگ شد ،اگه دیگه نبود کسی ،
امید و هم نفسی ،
بدون که هست اینجا کسی ،که تو واسش همه کسی …
تا که دلتنگ شدم نام تو را داد زدم کاش میشد بنویسم که چرا داد زدم!
بی تو رفتم همه جا بی کسی آزارم داد در سکوتی پر حسرت همه جا داد زدم
دلتنگم...
مثل خیلی از روزهای زندگانی ام.
این روزها هیچ کس شریک غم و دلتنگی آدمها نیست؛
تنها همدم تنهایی ها و بی کسی هایم، یک قلم و چند ورق کاغذ تا نخورده است.
اگر روزی کاغذهایم تمام شوند چه کنم؟!!!
نمیدانم از دلتنگی عاشقترم یا از عاشقی دلتنگ تر
فقط میدانم در آغوش منی، بی آنکه باشی
و رفتی، بی آنکه نباشی . . .