دیگـــر نَہ بے تاب میــــشَوم ؛
نَہ دلتَنگــــــــــــ "!
سڪوت مے ڪُنم .. تا بِدانَم ..... تا ڪُجا "
مے خواهی ،،
دســــــتِ
سَرنوشــــــــــــتـ ــ را بِبَندی ...!؟
دیگـــر نَہ بے تاب میــــشَوم ؛
نَہ دلتَنگــــــــــــ "!
سڪوت مے ڪُنم .. تا بِدانَم ..... تا ڪُجا "
مے خواهی ،،
دســــــتِ
سَرنوشــــــــــــتـ ــ را بِبَندی ...!؟
ای من به فدای لب و چشمان تو
بی رحم...
در سینه گلوگیر شدی...! هست
حواست..؟!
![]()
شاید هیچکس نداند اما من
می دانم که حسرت آغوش یک زناما
با خواب های هر شب یک مرد چه می کند..
حریم تنهایی جای خود،
بیا پایمان را کمی
فقط کمی
از گلیم اش درازتر کنیم
می دانم..
دیگر نیازی به اعتراف های شبانه نیست اما
می نویسم تا باز هم بدانی..
در خرابه های آخرین ایستگاه دلتنگی
ناباورانه من
هنوز
عاشق تو ام...
شعرم
همهمهی پنهان توست
گل شب بوی من!
میخواهم تو را
در عبور عطر شبانهام
بشناسند...
خیال میکردم
اگر نباشی چه به روزم میآید
هرچه آمد، شب آمد..!
نانجیبان همه هستن...
مبادا که تو را ...
فدای سرم...
دوره ای ست که همه
حتی در نهایت حیرت تو
دوست داشتن را با خط کش هاشان
سانت می زنند
تا مبادا یک جایی
یک چیزی
کم باشد
فدای سرم که تا نهایت پستی قد کشیدی
و کارت به جایی کشید
که خط کش به دست
مقایسه ام می کنی با این و آن
همان دو سه تا باران
همان یک بوسه
همین که شاعر شده ام حالا
عمری را کفایت می کند
دستهایت را به من بده
دستهای صبورت را
من باردار نگاه معصومت شده ام
دلم گناه می خواهد کمی
بیا و در حوالی لبهایت
جایی برای اعتراف های شبانه
خالی بگذار..
تنم اینجا
هوس ات را کرده است
و دلم
مشتی بوسه می خواهد
بیا..
بگذار معشوقه ات
از بدمستی آغوش تو
به سر انگشتهایت پناه آورد...
صبوری چرا کنیم؟
دیگر دلیلی برای گریختن نیست
بیا و پایت را از هر چه سایه است پس بگیر
بگذار تن تو نیز اعتراف کند
که پای رفتن از منحنی های تنم را
عمریست ندارد..
من به خانه باز گشته ام
به کنج خلوت خیال تو
و آنقدر با شعرهای ناگفته ام
کلنجار می روم تا بیایی..
فردا که آمدی
تنها برایم لب هایت را بیاور
زنانه
همین برای جنون من کافیست
تا بی هوا
دوباره به آغوش تو باز گردم...
تو
بازمانده ی آخرین نسل معشوقان جهانیبدون بوس و کناربدون آغوش...شاید حتی وجود نداشته باشی!بی اینهمه اماهنوزدوستت دارم