گدایان بهر ِروزی طفل خود را کور میخواهند
طبیبان جملگی خلق را رنجور میخواهند
گمانم مرده شویان راضـی اند بـر مُـردن مـردم
بنازم مطربان کاین خلق را مسرور میخواهند
شیخ بهایی
گدایان بهر ِروزی طفل خود را کور میخواهند
طبیبان جملگی خلق را رنجور میخواهند
گمانم مرده شویان راضـی اند بـر مُـردن مـردم
بنازم مطربان کاین خلق را مسرور میخواهند
شیخ بهایی
ابروانت را کمانی فرم شیطانی نکن
مثل موهایت مرا هم در پریشانی نکن
بادبانِ روسری را از سر خود برندار
حال دریایِ دلم را تلخ و طوفانی نکن
کاوه_احمدزاده
تفسیرِ اشعارِ مرا لطفی بکن از من مپرس
غرقت کند سیلابِ اشک آن را اگر بشکافمش
بگیر از من این هردو فرمانده را
"دل عاشق" و "عقل درمانده" را
اگر عشق با ماست ؛ این عقل چیست؟
بکُش! هم پدر هم پدر خوانده را
فاضل_نظری
ای که از کوچه ی ما می گذری ، معشوقه!
بیمحلی سر این کوچه دوچندان سخت است
اینجا به دل سپردن من گیر داده اند
مشتی اجل به بردن من گیر داده اند
اینجا همیشه آب تکان می خورد از آب
اما به آب خوردن من گیر داده اند
فرامرز_عرب_عامری
من در پی تو هستم و
مردم پی بهشت
ایمانِ شهر، کُفر مرا در میآورد
بياد اولين بيت از کتاب خواجه افتادم ... شروع عشق شيرين است، بعدش دردسر دارد
تمام ثانیه ها شاهدان این درد اند
که من بدون تو میمیرم و نمیمیرم...
پیش تو بسی از همه کس خوارترم من
زان روی که از جمله گرفتارترم من
روزی که نماند دگری بر سر کویت
دانی که ز اغیار وفادار ترم من
وحشی_بافقی