در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
میرسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست
مینشینی روبرویم خستگی در میکنی
چای میریزم برایت،توی فنجانی که نیست
باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است?
باز میخندم،که خیلی! گرچه میدانی که نیست!!
شعر میخوانم
برایت،واژه ها گل میکنند یاس و مریم میگذارم توی گلدانی که نیست
چشم میدوزم به چشمت،میشود ایا کمی دستهایم رابگیری،بین دستانی که نیست؟!!
وقت رفتن میشود،بابغض میگویم:نرو....
پشت پایت اشک میریزم روی ایوانی که نیست
میروی و خانه لبریز از نبودن میشود
باز تنها میشوم،با یاد مهمانی که نیست!
بعدتو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی،
کار آسانی که نیست....