بوی توبوی دست های خداست
که گل هایش را کاشته،
به خانه خود می رود.

تو که پیش منی
آفتاب انگار شوخی اش گرفته
زیر پیرهنم می دود
ماه انگار شوخی اش گرفته
و همین الان است که بیاید پایین
با ما بازی کند.

تو که با منی
صبحانه من لیوانی کهکشان شیری است
و تکه های تازه رعد و برق
در بشقابم برق می زند.