اختر تابنده ی کیهان من چشمان توست

در حضور چشم هایت عشق معنا می شود

اولین درس دبیرستــان من چشمان توست

در بیابانی کـه خورشیدش قیامت می کند

سایبان ظهر تابستان من چشمان توست

در غـــزل وقتــی کـه از آیینه صحبت می شود

بی گمان انگیزه ی پنهان من چشمان توست

من پر از هیچــم پر از کفـرم پر از شرکم ولی

نقطه های روشن ایمان من چشمان توست

در شبستانــی کــه صد سودابــه حیران من اند

جام راز آلوده ی چشمان من ، چشمان توست

باز می پرسی که دردت چیست؟ بنشین گوش کن!

درد من ، این درد بــی درمــان من چشمــــان توست

حمد سلمانی

در نگاهت رنگ آرامش نمایان می شود

آه می ترسم که دارد باز طوفان می شود

آرزوهایم همین کاخــی کـــه برپا کرده ام

زیر آن طوفان سنگین سخت ویران می شود

خوب می دانم که یک شب در طلسم دست تو

دامن پرهیـــز من تسلیـم شیطان می شود

آنچه از سیمای من پیداست غیر از درد نیست

گرچـه گاهی پشت یک لبخند پنهان می شود

عاقبت یک روز می بینی که در میدان شهر

یک نفر با خاطراتش تیـر باران می شود





محمد سلمانی