کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت ؟که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایتبه قصه ی تو هم امشب درون بستر سینههوای خواب ندارد دلی که کرده هوایت
حسین منزوی
کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت ؟که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایتبه قصه ی تو هم امشب درون بستر سینههوای خواب ندارد دلی که کرده هوایتتهی است دستم اگرنه برای هدیه به عشقتچه جای جسم و جوانی که جان من به فدایتچگونه می طلبی هوشیاری از من سرمستکه رفته ایم ز خود پیش چشم هوش ربایتهزار عاشق دیوانه در من است که هرگزبه هیچ بند و فسونی نمی کنند رهایتدل است جای تو تنها و جز خیال تو کس نیستاگر هر آینه ، غیر از تویی نشست به جایتهنوز دوست نمی دارمت مگر به تمامی؟که عشق را همه جان دادن است اوج و نهایتدر آفتاب نهانی که هر غروب و طلوعینهم جبین وداع و سر سلام به پایت
حسین منزوی