هرشب زنى

از پنجره ى روبرو

سفره ى بى خوابى اش را

مى تكانَد

پسرى از طبقه ى بالاتر

سيگار

ساختمان كنارى

نيمه كاره مانده

و كارگرى تمام دارايى اش را

دور خودش مي پيچد

‎از يك خانه

صداى آغوش مي آيد