روسری وا می كنی، خورشید عینك می زند!
دستهگل غش می كند؛ پروانه پشتك می زند!
كفش در می آوری، قالی علامت می دهد
جامه از تن می كنی، آیینه چشمك می زند!
باز هم با بوسهای راه تو را می بندم و
حرف آخر را همین لبهای كوچك می زند!»
روسری وا می كنی، خورشید عینك می زند!
دستهگل غش می كند؛ پروانه پشتك می زند!
كفش در می آوری، قالی علامت می دهد
جامه از تن می كنی، آیینه چشمك می زند!
باز هم با بوسهای راه تو را می بندم و
حرف آخر را همین لبهای كوچك می زند!»