کسی هرگز نمیفهمد چه بغضی در گلو داری
تحمل میکنی دایم-دروغی تلخ و تکراری-

نه او سهم تو از دنیاست، نه تو سهم خیال او
برو ، دیگر رهایش کن ، نگو هی دوستش داری

نگو یک معجزه کافیست تا او سهم دلت باشد
چه امیدی؟ چه اعجازی؟ تو باید دست برداری

تصور کن که او دایم به دنیای تو وابسته است
عجب تصویر مخدوشی؟ عجب؟! تا کی خودآزاری؟




ببین ! دنیا همین بوده پس از این هم همین...اما-
کدامین عشق پا برجاست؟ کدامین عشق اجباری؟