این روزها...این روزها ورقهای دفتر زندگی ام بسی زیبا شده اند
زیبایی بغض های پنهان در گلو و اشکهای روان روی بالش به نقاشی های دفترم رنگ و جلوه ی عجیبی بخشیده اند...
چقدر زیبا شده اند ...
ورق زدن هر روزه ی این دفتر برایم عادتی شده ک اگر لحظه ای ازان غافل شوم روزم را به سیاهی شب یکی میکند...
شاید دلم مدادی میخواهد تا تمام ورق های باقی مانده ی دفترم را پر از یادش کنم...نقاشی های زیبایی را بر تن پاک روزهایم ترسیم کنم...اما کو؟
دلم رنگ بیرنگی را میخواهد....