پسر میخواد چیزی بگه که با دیدن طاهر حرف تو دهنش میمونه
اشکان: ببخش...
پسر بی توجه به اشکان میگه: باز هم این طرفا پیدات شد
طاهر: آقا مهران باور کنید اگه مجبور نبودم نمیومدم
مهران: نمیخوام باور کنم آقا... نمیخوام... داشتین بچه ی خواهرم رو به کشتن میدادین... دکتر گفته اگه یه بار دیگه شک عصبی بهش وارد بشه ممکنه بچه اش رو از دست بده
اشکان: آقا ما اومدم حرف.....
مهران وسط حرف اشکان میپره: ولی من حرفی با شماها ندارم
اخمام تو هم میره تا همین الان هم زیادی ساکت موندم... میخوام چیزی بگم که اشکان میفهمه و بهم اشاره میکنه ساکت باشم... با اخمایی در هم به زحمت خودم رو کنترل میکنم... اشکان به سمت مهران میره و اون رو با خودش به گوشه ای میکشه... شروع به حرف زدن میکنه.. مهران اولش با اخم و سردی یه چیزایی میگه ولی بعد از چند لحظه مکث با تاسف به من و طاهر نگاه میکنه و سری تکون میده
طاهر: دوستت چی داره به مهران میگه
-نمیدونم ولی حس میکنم حرفاش هر چی که هست داره روی مهران اثر میاره
طاهر: آره
بعد از چند دقیقه مهران و اشکان شونه به شونه ی هم به طرف ما میان... صدای مهران رو میشنوم که میگه: از همین حالا میگم هیچ قولی نمیدم فقط سعیم رو میکنم
اشکان: همین هم برای شروع خوبه... فقط باهاش حرف بزن شاید راضی شد
مهران: هر چند چشمم آب نمیخوره ماندانا کله شقتر از این حرفاست ولی باهاش حرف میزنم... چند دقیقه ای منتظر بمونید ببینم چیکار میتونم کنم اول باید با امیر حرف بزنم
اشکان سری تکون میده و به سمت من و طاهر میاد مهران هم بی توجه به ما به داخل میره
-چی بهش گفتی؟
اشکان: در مورد ترنم.. اینجور که فهمیدم ماندانا همه چیز رو در مورد زندگیه ترنم بهش گفته بود من هم بهش گفتم ما فهمیدیم که ترنم بیگناهه و میخوایم ثابت کنیم... یادتون باشه در حضور ماندانا حرفی از اون فیلمی که پیدا کردین نزنید خیلی روی ترنم تعصب داره... میترسم یه چیزی بگید بعد بگه شماها هنوز باورش ندارین
طاهر آهی میکشه و با لبخند تلخی میگه: خجالت آوره... یه غریبه این همه روی خواهرم تعصب داره اونوقت منه بی غیرت تمام این سالها هیچ کاری براش نکردم... حالا که افتاده گوشه ی قبرستون در به در دنبال اثبات بیگناهیش هستم
دلم عجیب از این حرف طاهر میسوزه... بهش حق میدم... من هم به ماندانا غبطه میخورم... مگه میشه تمام این سالها یه لحظه هم به ترنم شک نکرده باشه... من که عشقش بودم باورش نکردم بعد ماندانا یه دوست معمولی چطور میتونه این همه به ترنم وفادار بمونه... حتی بعد از مرگ ترنم هم برای ترنم دل بسوزونه
اشکان: طاهر همه چیز درست میشه
طاهر: نه اشکان جان... دیگه هیچی درست نمیشه..
به سمت دیوار میرمو به دیوار تکیه میدم
طاهر: حتی اگه بیگناهی ترنم هم ثابت بشه باز ترنم زنده نمیشه... تو این هفته خیلی رو حرفای سروش فکر کردم... به نظر من هم یکی از نزدیک ترینها این کار رو کرده میتونم قسم بخورم 4 سال پیش وقتی که ترانه مرد ترنم عاشق بود.. ولی نه عاشق سیاوش بلکه عاشقه سروش... فقط میتونم بگم یکی از علاقه ی اولیه ی ترنم نسبت به سیاوش خبر داشت و این طور با زندگیه همه ی ما بازی کرد
زیرلب زمزمه میکنم: ایکاش میبخشیدمش.. ایکاش بهش فرصت حرف زدن میدادم
حق با طاهره.. حتی اگه بیگناهی ترنم رو هم ثابت کنیم باز هم ترنم زنده نمیشه... عشق من رفت.. برای همیشه...
تو همین موقع یه مرد دیگه که حدس میزنم امیره جلوی در ظاهر میشه و با دیدن طاهر میگه: انتظار دیدن دوبارت رو داشتم
طاهر: امیر بذار باهاش حرف بزنم
امیر: حالش زیاد خوب نیست ولی خوب میشناسمش بخاطر ترنم حاضره جونش رو هم بده
واقعا چرا... چرا حاضره از جونش مایه بذاره
-چرا؟
تازه متوجه ی من و اشکان میشه
لبخند تلخی رو لباش میشینه
امیر: باید سروش باشی
فقط نگاش میکنم چیزی نمیگم
امیر: ندیده هم میشناختمت... ترنم زیاد ازت میگفت ولی با همه ی اینا خیلی دوست داشتم از نزدیک ببینمت
بهت زده بهش خیره میشم و هیچی نمیگم... نه اینکه نخوام نگم... نه... اصلا زبونم نمیچرخه... نمیدونم چرا؟... واقعا نمیدونم چرا