اشکان: پلیس ردشون رو زده
دو هفته از اون روزی که با دکتر ملاقات کردیم میگذره... تو این دو هفته به جز اینکه نیمی از افراد منصور دستگیر شدن اتفاق خاص دیگه ای نیفتاد ولی لعنتیا هیچکدوم حرف درست و حسابی نمیزنند
همونجور که متفکر به سمت قبر ترنم پیش میرم به حرفای اشکان هم گوش میکنم
طبق معمول این روزا که هر وقت دلم میگیره پیش ترنم میام و باهاش درد و دل میکنم امروز صبح هم تصمیم گرفتم به خونه ی ابدی عشقم سر بزنم... این اشکان هم که هفت روز هفته رو هشت روز تو خونه ی من پلاسه دنبال سر من راه افتاد
اشکان: مطمئننا به زودی گیر میفتن
-اونایی که دستگیر کردن چیز جدیدی نگفتن؟
اشکان: نه مثله اینکه کاره ای نبودن... اصل کاره ها فرار کردن... تنها چیزی که فهمیدن اینه که هنوز از کشور خارج نشدن
-حداقل خیالم از این بابت راحت شد
اشکان: سرگرد میگفت دستگیریشون حتمیه... ممکنه راحت نباشه ولی آخرش تو چنگال قانون اسیر میشن
-با همه ی اینا دوست دارم زودتر اون منصور و دارو دسته ی عوضیش گیر بیفتن... من از هر چیزی بگذرم از مرگ ترنم به هیچ عنوان نمیتونم... واقعا نمیتونم از مرگ عشقم بگذرم
اشکان: وقتی در مورد زندگی ترنم حرف زدم سرگرد خیلی متاثر شد
آهی میکشمو چیزی نمیگم
اشکان: سرگرد میگفت منصور و خونوادش خیلی آدمای بانفوذی هستن ولی این دفعه کارشون ساخته ست... چون مدارک خوبی علیه شون بدست آوردن... میگفت خیلی وقت بود که اونا رو زیر نظر داشتن ولی نمیتونستن ثابت کنند... میدونستن کار اوناست اما بدبختی اینجا بود از بس کارشون رو تمیز انجام میدادن پلیس به هیچ چیز نمیرسید
-پس چه جوری تونستن به اون مدارک برسن
اشکان: بالاخره اونا هم آدمای خودشون رو دارن
-که اینطور.... از طریق همون آدما نمیتونند به منصور برسن
اشکان: متاسفانه خبری از اونا نیست... ممکنه شهید شده باشن
-نــــه
اشکان: البته ممکنه زنده باشن... چون اونجایی که منصور و افرادش اقامت داشتن هیچ وسیله ی ارتباطی ای نداشته
-یعنی ممکنه فرار کرده باشن؟
اشکان: اوهوم... ولی سوال اینجاست چرا هیچ خبری ازشون نیست
-شاید دلیلش منصوره... ممکنه منصور هم دنبال اونا باشه و اونا نتونند خبر زنده بودنشون رو بدن
اشکان: سرگرد هم همینو میگفت....اونجور که من شنیدم اگه زنده باشن و فرار کرده باشن صد در صد منصور دنبالشون میکنه... یا به طور مستقیم یا غیر مستقیم... سرگرد بهم گفت منصور یه آدم خشن و در عین حال کینه ای هست که هیچوقت خیانت رو نمیبخشه
-در کینه ای بودنش که شکی نیست... با بلاهایی که سر ما آورد دقیقا میشه به این صفتش پی برد
-پس هنوز امیدی هست؟
اشکان: آره... ممکنه زنده باشن ولی جاشون امن نباشه... اینجور که من فهمیدم بعد از اینکه اون بلا رو سر تو و ترنم آوردن فرار رو بر قرار ترجیح دادن
-نکنه انتظار داشتی بمونند تا پلیس ازشون پذیرایی ویژه ای به عمل بیاره
-میدونی از چی در تعجبم؟
اشکان با تعجب سری تکون میده و میگه: چی؟
-که چطور من زنده موندم؟... چطور منصور که اونقدر حرفه ای عمل میکنه من رو زنده گذاشت
اشکان: سرگرد حدس میزنه که کار نفوذی های خودشون باشه.... اونا نمیتونستن اونجا ازتون حمایت کنند اما فکر کنم تو رو جایی رها کردن که امکان رد شدن ماشینی از اونجا باشه
-یعنی زنده بودن من شانسی نبود؟
اشکان: بعید میدونم... از آدمی مثله منصور بعیده