همونجور که طاها داره به زور سرگرد از ما دور میشه بنفشه رو تهدید میکنه
پوزخندی رو لبام میشینه... تا آخرین لحظه هم حرفم رو باور نکرده بود... دلم گرفته... حوصله ی هیچکس رو ندارم... یه زنی میاد بنفشه رو با خودش میبره... ترس رو توی چشماش میخونم ولی نه دلم براش میسوزه نه کاری براش میکنم... اشکان به طرف من میاد و میگه: چیکار میخوای کنی؟
با کلافگی لگدی به دیوار میزنم
-نمیدونم
سری تکون میده و دست به جیب کنارم وایمیسته... میدونه حوصله ندارم چیزی نمیگه... نمیتونم خونه برم... آروم و قرار ندارم...
سرگرد رو میبینم که به طرفمون میاد... تکیه مو از دیوار میگیرم
اشکان: محمد چی شد؟
سرگرد: از هر دو نفر دارن بازجویی میکنند... چند نفر رو فرستادم که دخترخاله ی خانم تقوی رو هم بیارن
اشکان: بنفشه چی میگه؟
سرگرد: صداش رو واقعا ضبط کردی؟
اشکان: نه بابا... دلت خوشه
با داد میگم: چــــی؟
اشکان: اونجوری گفتم بترسه و اینجا اومد اعتراف کنه
سرگرد: کارمون سخت تر شد... چون زده زیر همه چیز... اینجور که معلومه خیلی ترسیده
-لعنتی
اشکان: آلاگل چی میگه؟
سرگرد: هیچی
-به جای حرف زدن باید ضبط میکردی
اشکان: من چه میدونستم میخوای بیاریش تو ماشین... باید از قبل بهم میگفتی
-خودت باید میفهمیدی که توی شلوغی نمیتونم ازش حرف بکشم
اشکان: مگه علم غیب دارم؟
سرگرد: باشه بابا... این همه حرص خوردن نداره
با کلافگی چنگی به موهام میزنم و با خشم به اشکان نگاه میکنم
اشکان: بهتر نیست با همدیگه رو به روشون کنیم
سرگرد: اگه به جایی نرسیدیم همین کار رو میکنیم
-میترسم این بار هم قسر در برن
تو همین لحظه خونواده ی آلاگل وارد میشن لعیا هم باهاشونه
اشکان: مگه نگفتی چند نفر رو فرستادی لعیا رو بیارن؟
سرگرد سری تکون میده و میگه: معلومه که فرستادم... چطور مگه؟
اشکان: این که خودش با خونوده ی آلا اومده
سرگرد: آلا؟
اشکان: آلاگل رو میگم دیگه
سرگرد: آهان
سرگرد نگاه من و اشکان رو دنبال میکنه و اشکان لعیا رو بهش نشون میده
-لابد بخاطر آلاگل اومدن
سرگرد: مثله اینکه وقتی خانم تقوی رو آوردن اینجا تنها بودن... اینجور که فهمیدم کسی خونه نبوده که همراهیش کنه... وقتی رسید از بس گریه و زاری راه انداخت مجبور شدم آخر سر به خونوادش اطلاع بدم
اشکان: لعیا عجب ریسکی کرد که با پای خودش اومد
-شاید هم فکرش رو نمیکرد که منصور حرفی در مورد اون زده باشه... بعدش هم اون از کجا میخواست بدونه که آلاگل رو به چه دلیلی به اینجا آوردن
سرگرد: من برم با این خانم یه حرفی بزنم
پوزخندی میزنم و میگم: خیلی وحشیه... مواظب باشین
اشکان:ســروش
سرگرد سری تکون میده و از ما دور میشه