نمیدونم چیکار باید بکنم... بدجور کلافه و داغونم
سرگرد بعد از یه خورده حرف زدن دوباره رفت
خونواده ی آلاگل هم دست خالی برگشتن... هیچ جوری نتونستن آلاگل و لعیا رو آزاد کنند... بالاخره موضوع کوچیکی نبود پای قتل و باند منصور در میون بود... پدر و مادر آلاگل بدجور از دستم عصبانی بودن اونا من رو متهم کردن که به لعیا و آلاگل تهمت زدم... گفتن فقط منتظر بیگناهی بچه ها هستن بعدش از من شکایت میکنند... آیت هم که دیگه گفتن نداره میدونم اگه دست خودش بود خرخره مو میجوئید و نمیذاشت زنده از اینجا بیرون برم
پدر و مادر لعیا هم اومدن و کلی زور زدن که بچه اشون رو با گذاشتن سند آزاد کنند ولی موفق نشدن... همونطور که خونواده ی آلاگل نتونستن هیچ کاری کنند و همگی دست از پا درازتر مجبور شدن برگردن... بماند که مادرش قبل از رفتن کلی فحش بار من و خونوادم کرد خیلی جلوی خودم رو گرفتم که چیزی نگم چون مطمئن بودم اگه این دفعه هم جو رو متشنج کنم سرگرد به زور هم شده بیرونم میکنه
یاد حرفای آلاگل که میفتم آتیش میگیرم... همه چیز رو انکار کرد... حتی وقتی سرگرد اسم بنفشه رو آورد آلاگل گفت چنین فردی رو اصلا نمیشناسه... لعنتی... حالم ازش بهم میخوره...وقتی سرگرد از حرفایی که بنفشه تحویل من و اشکان داد استفاده کرد حرف همکار بودنشون در چهار سال پیش وسط اومد به لکنت افتاد و آخرش هم خودش رو به اون راه زدو گفت با افراد زیادی کار میکرده دلیل نداره که همه رو به یاد داشته باشه