ته دلم خالی میشه... نه... محاله... اون دختر ترنم بود... مطمئنم دختر توی فیلم ترنم بودلبخند تلخی میزنه
با گریه ادامه میده: من نمیدونم اون فیلم چی بود اما مطمئنم ترنم فقط یه بار عاشق شد
دستام رو مشت میکنم...
بنفشه: اون هم عاشق تو... مرد دیگه ای تو زندگیش نبود« سروشم... سروشم... به خدا همش دروغه.... به خدا تو همه ی وجودمی.. تو تنها مرد زندگیم بودی و هستی.... سروش باورم کن.... همین یه بار... همین یه دفعه... تو رو خدا باورم کن»
نفسم تو سینه حبس میشه...
بنفشه: هر بار که حرف از عشق و دوست داشتن میشد اسم تو رو میاورد
«-ثابت کن بیگناهی
ترنم: آخه چه جوری؟... من که همه سعیم رو دارم میکنم
-اونش به من ربطی نداره... هر وقت با دلیل و مدرک برگشتی تازه میتونم یه فکری برات کنم
ترنم: سروش
-اسم من رو به زبون نیار هرزه
ترنم:من هرزه نیستم سروش... به خدا من هرزه نیستم... باورم کن... همین یه بار
-از این خریتا زیاد کردم
ترنم: داری اشتباه میکنی
-یه بار دیگه بیای جلوی شرکت به جرم مزاحمت تحویل پلیست میدم
ترنم:سـ ـ ـروش»
بنفشه: از همون اول که تو رو دید جذبت شد...من متوجه شدم ولی ترنم میگفت نه من و عاشقی؟... محاله... ولی عاشق بود... روز به روز عاشقتر میشد
دهنمو باز میکنم تا چیزی بگم اما هیچ صدایی ازم بلند نمیشه
بنفشه: اون سیاوش رو مثل برادر خودش میدونست... اصلا کسی که دورا دور کمک کرد ترانه و سیاوش بهم برسن کسی نبود جز ترنم
به سختی میگم: بنفشه بازیه خوبی رو شروع نکردی
با حرص اشکاش رو پاک میکنه و میگه: آب از سر من یکی گذشته... دیگه چیزی واسه از دست دادن ندارم... برام مهم نیست باور کنی یا نه... من چیزایی رو گفتم که میدونستم
به سختی نفسم بالا میاد... این چی داره میگه... یعنی چی ترنم باعث شد ترانه و سیاوش بهم برسن...پاهام تحمل وزنم رو ندارن...
« من خائن نیستم...کسی که یه خائنه واقعیه تویی... آره خائن تویی... تویی که برای خلاصی از مخمصه ای که من توش گرفتار بودم تنهام گذاشتی »
شقیقه هام تیر میکشن
دستم رو به دیوار میگیرم تا نیفتم
بنفشه پوزخندی میزنه و میگه: چیه ؟ باورت نمیشه این جور رودست خورده باشی؟... تو هم یکی هستی مثله من... همونجور که من رو به بازی دادن... تو و امثال تو رو هم به بازی گرفتن
با ناباوری به دهنش زل زدم... دیگه هیچی نمیشنوم
همه ی بدنم یخ کرده... هیچ درکی از اطرافم ندارم
زیرلب زمزمه میکنم: یعنی تمام مدت داشت حقیقت رو میگفت و من باز هم دنبال حقیقت میگشتم
«آخه بدبختی اینجاست من کاری نکردم ... سروش واسه ی یه بارم شده به چشمام نگاه کن آخه چرا باورم نمیکنی... فقط برای یه بار بهم اعتماد کن... »
اشک تو چشمام جمع میشن
-اون حقیقت رو گفت و من باورش نکردم... نه....
...
سرم رو به شدت تکون میدم
-نه
نگام به محمد میفته... ترحم تو نگاهش موج میزنه
بهش نگاه میکنمو با بغض میگم: حق با اون بود... من خائن بودم...
محمد: سر.....
-من ترکش کردم... اون تنهای تنها بود... من تنهاترش کردم
با داد خطاب به بنفشه میگم: لعنتی چرا هیچی نگفتی؟... مگه دوستت نبود؟
محمد یا سرعت خودش رو به من میرسونه و با جدیت میگه: سروش صداتو بیار پایین... میدونم سخته ولی اگه بخوای این طور ادامه بدی مجبور میشم بیرونت کنم
بنفشه از شدت گریه به هق هق افتاده... شونه هاش تکون میخوره
از عصبانیت نفس نفس میزنم...
محمد: پسر آروم باش
نگام رو از بنفشه میگیرم
-بیشتر از همه من داغونش کردم... من همه ی آرزوهاش رو پرپر کردم
مکثی میکنمو با غصه ادامه میدم: چهار سال به پام نشست تا برگردم
فقط حرفای ترنمه که تو ذهنم تکرار میشن
« تمام این چهار سال منتظرت بودم که برگردی.... منتظر بودم برگردی و بگی ترنم اشتباه کردم... ترنم هنوز هم دوستت دارم.. ترنم هنوز هم عاشقتم... حالا میدونم حق با توهه... حالا میفهمم همه ی دنیا به تو بد کردن کردن... حالا میدونم تو هنوز هم پاک بود... اما بعد از 4 سال خبر نامزدیت اومد... بعد از 4 سال باز تو همون بودی... همون سروشی که باورم نکرد و واسه ی همیشه رفت»
اشکام بی محابا از چشام جاری میشن
-من کشتمش... با باور نکردنم باعث مرگش شدم...اون شب آخری هم باورش نکردم... با خشم مشتی به دیوار میزنم
-من مستحق مرگم
چرا باید زندگی کنم... به چه قیمتی... برای کی.. برای عشقی که خودم به کشتنش دادم... دیگه کنتری روی رفتارای خودم ندارم.. با خشم سرم رو به دیوار میکوبم
-وقتی ترنم نیست من اینجا چه غلطی میکنم
محمد که از عکس العملم غافلگیر شده سریع به خودش میاد و جلوی من رو میگیره... خیسی خون رو روی صورتم احساس میکنم
-من حتی لایق مردنم نیستم
صدای محمد رو میشنوم که چند نفر رو صدا میکنه
محمد: چیکار کردی با خودت پسر؟؟
صدای باز شدن در رو میشنوم ولی لحظه به لحظه صداهای اطراف برام دورتر میشن و بعد هم توی سیاهیه مطلق فرو میرم