آمدی با عهد و پیمانی دگر
تا ببخشی بر تنم جانی دگر
با تو گفتم خاک من را گل نکن
ساختی از من تو انسانی دگر
گم شدم اما نفهمیدم چرا
من شدم شیطان شیطانی دگر
من شدم بازیچه ی دستان تو
من شدم آغاز پایانی دگر
تا دلم آمد به آرامش رسد
شد دلم درگیر طوفانی دگر
بر تنم امشب نباریدی چرا
دل خوشم کردی به بارانی دگر