از پرفسور سمیعی پرسیدند: تو چرا به خدا اعتقاد داری؟
گفت کنار دریا، مرغابی را دیدم که پایش شکسته، پایش را داخل گل های رُس مالید، بعد به پشت خوابید، و پایش را به سمت نور خورشید گرفت تا گل خشک شود... اینطوری پای خودش را گچ گرفت، فهمیدم که نیرویی مافوق طبیعی وجود دارد، که به او این آموزش را داده حالا اسم این نیرو را می توانید خدا یا هر چیز دیگر بگذارید؛ مغرور نشوید وقتی، پرنده ای زنده است مورچه را میخورد و وقتی میمیرد، مورچه او را میخورد!!
شرایط با زمان تغییر میکند!
هیچ وقت کسی را تحقیر نکنید!
شاید امروز قدرتمند باشید!
اما زمان از شما قدرتمندتر است!
پس، مهربان باشیم...❤️